در ادامه متنی به قلم دکتر سید حسین اسلامی را خواهیم خواند . در این متن موارد زیر مورد بحث و بررسی قرار گرفته اند .
فهرست :
- مقدمه
- جایگاه سیاسى امر به معروف و نهى از منکر
- مفهوم سیاسى امر به معروف و نهى از منکر
- هدف و غایت دین
- فلسفه حکومت اسلامى
- تأمین حقوق همگان
- حفظ نظام اجتماعى سالم
- مکانیزم نظارتى در حکومت اسلامى
- رویکرد اجرایى به این فریضه
- موانع تحقیق و اجرا
- شناختن معروف و منکر
- احتمال تأثیر
- اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف
- موجب مفسده نبودن اجراى این فریضه
- پایبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود
- مراتب و آداب امر به معروف و نهى از منکر
- آداب امر به معروف و نهى از منکر
- پرهیز از تجسس
- پرهیز از پردهدرى
- پرهیز از دشنام
- رفاقت
- صبورى
- امام و حسبه
- نظارت مستقیم
- کوشش بر ناشناس بودن خود
- تفکیک حقوق شخصى از حقوق عمومى
- آمادگى براى اقدام در هر زمانى
- جمعبندى
- کتابنامه
- پى نوشتها
جهت مشاهده این مقاله جامع و کامل به ادامه مطلب مراجعه نمایید .
منبع ما برای این مطلب
مقدمه
در نظام اعتقادى اسلام، امر به معروف و نهى از منکر، جایگاه خاصى دارد که بدون فهم آن، نمىتوان جایگاه آن را در منظومه فکرى امام علىعلیه السلام دریافت. بدین روى بهاجمال نظرگاه قرآن کریم را درباره این فریضه، یادآور مىشویم:
یک. امت اسلامى، بهترین امت است؛ چرا که امر به معروف و نهى از منکر مىکند و همین عامل رستگارى او است. (1) بدینترتیب مىتوان گفت امر به معروف و نهى از منکر، از ضروریات ایمان و رستگارى امت است.
دو. دست شستن از نهى از منکر و بىاعتنایى به رواج منکرات، نشان بدکردارى و تباهى انسان است. (2) سه. بر اثر ترک این فریضه، جامعه دچار تباهى مىشود. در این هنگام، تنها آمران به معروف و ناهیان از منکر نجات پیدا مىکنند و بدکاران و سهلانگاران، دچار عذاب مىگردند. (3) چهار. امر به معروف و نهى از منکر، کارى خدایانه است و خداوند از خود به عنوان کسى که به معروف فرمان مىدهد و از منکر بازمىدارد، یاد مىکند. (4) از این نکته مىتوان نتیجه گرفت که عقل آدمى پیش از حکم شرع مستقلا به پارهاى معروفها و منکرها شناخت پیدا مىکند.
پنج. پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نیز یکى از وظایفش امر به معروف و نهى از منکر است و از اینرو، این کارى پیامبرانه است. (5) شش. امر به معروف و نهى از منکر، نشان پیوستگى مؤمنان به یکدیگر و جلوه همبستگى جامعه اسلامى است. (6) هفت. امر به معروف و نهى از منکر، مکمل فریضههایى چون نماز و زکات است و غالبا در قرآن در کنار آنها آمده است (7) که نشاندهنده بعد اجتماعى و عملى دین مبین اسلام است.
هشت. اجراى این فریضه، ممکن است سختىهایى در پى داشته باشد؛ اما باید آن را تحمل کرد که این از کارهاى استوار است. (8) نه. گرچه براى تحقق این فریضه باید کوشید، لازم است از منطق الایسر فالایسر و ترتیب و به کار بردن زبان خوش و منطق درست استفاده کرد. (9) ده. بهترین امر به معروف و نهى از منکر، آن است که انسان نخست خود را مخاطب آن سازد و از خود بیاغازد. بىاثرترین کار آن است که انسان خود را فراموش کرده، واعظ و اندرزگوى دیگران باشد. بدینترتیب هم کارش بىنتیجه خواهد ماند و هم زمینه مغضوب شدن خود را فراهم خواهد آورد. (10) با در نظر گرفتن این تأکیدات و نکات، مىتوان دیدگاه امام را درباره امر به معروف و نهى از منکر دریافت. رویکرد امام به این فریضه، مبتنى بر این میراث ارجمند است و گاه سخنان امام در این باب، ترجمان آیات قرآن و حتى گاه عین آیات قرآنى است. در این نوشتار مباحث را در چند محور مىآوریم:
.1 جایگاه سیاسى امر به معروف و نهى از منکر؛
.2 شرایط امر به معروف و نهى از منکر؛
.3 مراتب امر به معروف و نهى از منکر؛
.4 آداب امر به معروف و نهى از منکر؛
.5 امام و حسبه.
گفتار اول: جایگاه سیاسى امر به معروف و نهى از منکر
تعبیر امر به معروف و نهى از منکر، از تعبیرات کلیدى و پربسامد در سخنان امام علىعلیه السلام است که در مناسبتهاى گوناگون و به دلایل مختلف بر آن انگشت مىگذارد و از آن سخن مىگوید. از این رو مىتوان گفت که این تعبیر از اهمیت فراوانى نزد امام برخوردار است. براى دریافت جایگاه آن نزد امام، این مطلب را در چند محور زیر پى مىگیریم:
الف. مفهوم سیاسى امر به معروف و نهى از منکر؛
ب. هدف و غایت دین؛
ج. فلسفه حکومت اسلامى؛
د. تأمین حقوق همگان؛
ه . حفظ نظام اجتماعى سالم؛
و. مکانیزم نظارتى در حکومت اسلامى؛
ز. رویکرد اجرایى به این فریضه؛
ح. موانع تحقیق و اجراى امر به معروف و نهى از منکر.
الف. مفهوم سیاسى امر به معروف و نهى از منکر
براى فهم عمیق معناى امر به معروف و نهى از منکر نزد امام علىعلیه السلام، باید خود را از معناى رایج و محدود آن نجات دهیم و به این مسئله از منظر حضرت بنگریم. تلقى رایج از امر به معروف و نهى از منکر غالبا خرد و محدود است و آن را منحصر به حوزه احکام عبادى و پارهاى از مسائل پیش پا افتاده اجتماعى کردهاند. حال آن که از نظر امام، معروف هر آن کردار و رفتار و اعتقاد پسندیدهاى است که عقل سلیم انسان بدان حکم، و قرآن و سنت آن را تأیید مىکند. از این منظر هر خیر و خوبى در دامنه معروف مىگنجد، از آشتى دادن میان زن و شوهر (11) تا ارزانفروشى و رعایت انصاف در معاملات و همینطور تا بسیج عمومى براى جهاد.
سنت فقهى ما بر این قرار است که مباحث امر به معروف در کتاب الجهاد و به عنوان بخشى از آن نقل مىشود. در صورتى که امام همه نیکىها و حتى جهاد در راه خدا را در یک طرف مىگذارد و امر به معروف و نهى از منکر را از آنها برتر مىشمارد و مىفرماید: «همه کارهاى نیک و جهاد در راه خدا، در کنار امر به معروف و نهى از منکر، جز دمیدنى به دریاى پهناور نیست. (12) » در واقع از نظر امام، جهاد، خود یکى از مراتب و تجلیات امر به معروف و نهى از منکر و یکى از مصادیق بارز و اساسى آن است. (13) البته ایشان در جاى دیگرى، هنگام بیان پایههاى ایمان، آن را بر چهار پایه استوار مىداند که یکى از آنها جهاد است که خود بر چهار رکن، یعنى امر به معروف، نهى از منکر، استوارى در آوردگاهها و دشمنى با فاسقان قرار دارد. (14) بدینترتیب این چهار رکن نیز در واقع ناظر به یک حقیقتند. چرا که امر به معروف ملازم با دشمنى با فاسقان و ایستادگى در آوردگاهها و گاه نهى از منکر است. پس در اینجا جهاد عبارت است از امر به معروف و نهى از منکر و پایدارى در آوردگاهها و دشمنى با فاسقان . در جاى خود داریم که دشمنى با فاسقان و فسق، یکى از مراتب امر به معروف است و ایستادگى در آوردگاهها از مصادیق امر به معروف است. بدین ترتیب در تحلیل نهایى، جهاد نیز به امر به معروف و نهى از منکر بازمىگردد. پس امر به معروف نه فرعى از فروع جهاد که خود آن، و حتى از آن گستردهتر است.
اساسا امر به معروف و نهى از منکر، به معناى داشتن حساسیت قوى نسبت به حضور منکرات و عدم حضور معروفها است. مسلمان متعهد یا آن کس که زندگى اجتماعى فعالى دارد، کسى است که همواره در پى تحقق هنجارهاى دینى و آرمانهاى آن در جامعه است و آنچه مایه تضعیف آنها مىشود، از میان برود. از اینرو خود را موظف مىداند تا بههوش باشد و براى تحقق معروفها بکوشد و در جهت نابودى منکرات عمل کند. این حساسیت گسترده و عمیق ـ بر حسب لزوم ـ گاه بهصورت پند و اندرز است و گاه در قالب اقدام عملى و ارائه جلوه درستى از معروف. گاه نیز ضرورت اقتضا مىکند که براى حفظ جامعه اسلامى و یا نشر آرمانهاى دینى ـ که خود از برترین معروفها است ـ سلاح برگیرد و به دفاع از آرمان خود برخیزد. پس جهاد نیز یکى از نمونههاى امر به معروف و نهى از منکر است. امام نیز به این مسئله از این منظر مىنگرد.
البته آنجا که آنها را در کنار یکدیگر نقل مىکند، صرفا مقصود بیان نمونههاى برجسته امر به معروف و نهى از منکر است؛ نه این که این دو ماهیتا جداى از یکدیگر باشند. براى مثال در نامه 47 در وصیت خویش به فرزندانش از آنان مىخواهد تا با جان و مال و زبان خود در راه خدا جهاد کنند و سپس مىفرماید که مبادا امر به معروف و نهى از منکر را ترک کنند که شریران بر آنان چیره خواهند شد.
بىگمان حداقل جهاد با زبان یکى از مراتب امر به معروف است و همچنین انفاق نیز از معروفها است. جهاد نیز از عالىترین جلوههاى امر به معروف و نهى از منکر است.
بهنظر مىرسد که گاه امام امر به معروف را به معناى اصطلاحى و رایج آن بهکار مىگیرد که در این صورت در کنار جهاد و مانند آن مىآید و گاه حقیقت و ماهیت امر به معروف و نهى از منکر مورد نظرشان است، که در این صورت ریشه و اساس همه نیکىها بهشمار مىرود و حتى از جهاد برتر مىنشیند.
این که امام به این فریضه در سطحى گسترده و پهناور مىنگرد و آن را محدود به موارد خاص و حوزههاى خرد نمىداند، نکته مهمى است. از اینرو در روایتى که به ایشان منسوب است، بر آن است که اگر این فریضه اجرا شود، همه فرایض خرد و کلان و آسان و دشوار دیگر نیز اجرا خواهد شد؛ زیرا امر به معروف و نهى از منکر، دعوت به اسلام است و رد مظالم و مخالفت با ظالم و تقسیم غنایم و گردآورى مالیاتها و هزینه کردن آنها در موارد خاص خودشان است . (15) بدینترتیب، نگاه امام به این فریضه داراى دامنه وسیعى است و از خرد تا کلان مسائل اجتماعى را دربر مىگیرد. پس مىتوان گفت که از نظر امامعلیه السلام امر به معروف و نهى از منکر، یعنى امر به همه نیکىهاى اجتماعى و بازداشتن از همه مفاسد اجتماعى در همه حوزهها؛ از حوزههاى اخلاقى گرفته تا حوزههاى اقتصادى و سیاسى، مانند توصیه و الزام حاکمان به معروف.
ب. هدف و غایت دین
دین را هرگونه تعریف کنیم، ناگزیریم این نکته را بپذیریم که هر دینى از پیروان خود مىخواهد به هنجارهایى تن در دهند و از ناهنجارىهایى تن زنند. این هنجارها در قالب احکام و ناهنجارىها در قالب ممنوعات قرار مىگیرند. حال تعداد آنها فرقى نمىکند، چه احکام عشره حضرت موسىعلیه السلام باشد و چه دو فرمان حضرت عیسىعلیه السلام. از این منظر دین عبارت است از پارهاى بایدها و نبایدها که مؤمنان باید در چارچوب آن حرکت کنند و بکوشند بایدها را انجام دهند و از نبایدها بپرهیزند. امر به معروف و نهى از منکر نیز عبارت است از درخواست تحقق آن بایدها و کوشش براى پیشگیرى از نبایدها. از این منظر مىتوان هدف دین را تحقق آن بایدها و محو آن نبایدها دانست. این بایدها در قالب معروفها و آن نبایدها در هیئت منکرها معرفى مىشوند.
این نکته هنگامى حساستر مىشود که بپذیریم دین جنبه اجتماعى نیز دارد و در پى تشکیل یک نظام اجتماعى و تنظیم روابط میان افراد آن است. گرچه حضور افراد در کنار یکدیگر و تعامل آنها موجب تسهیل زندگى اجتماعى مىشود، در همان حال نفس تجمع و اجتماع، پدیدآورنده رقابت، تنازع و برخورد و کشاکش است. اینجا است که لزوم قانون و نهادى که مانع تجاوز افراد به یکدیگر شود، آشکار مىگردد. این قانون باید به شکلى نهادینه شود، یا به صورت مکتوب و یا با تعمیق آن در عرف جامعه و تبدیل آن به هنجارهاى اخلاقى و دینى. در هر صورت حفظ جامعه در گرو وجود قانون و مجموعه قواعدى است که بایدها و نبایدها را تعریف کند و براى آن ضامن اجرایى نیز معین سازد. همه اینها در نظام اسلامى به عنوان نهاد امر به معروف و نهى از منکر حضور دارد و آنجا که نیاز به ضمانت اجرایى است، تشکیلات حسبه با وظایف خاص آن شکل مىگیرد و متکفل تنظیم بازار، نرخگذارى، پیشگیرى از گرانفروشى و ... مىگردد. بدینترتیب تصور دینى بدون «باید و نباید» ممکن نیست و هر دینى حداقلى از بایدها و نبایدها را با خود دارد. امامعلیه السلام با چنین نگاهى به ماهیت وکارکرد دین، مىفرماید: غایة الدین، الامر بالمعروف والنهى عن المنکر واقامة الحدود؛ «غایت دین، امر به معروف، نهى از منکر و اجراى حدود است. (16) » این رویکرد نیز گواه آن است که امامعلیه السلام به این فریضه، چونان فریضهاى در کنار دیگر فرایض نمىنگرد، بلکه آن را اساس، ریشه، بنیاد همه فرایض و برترین فریضه مىشناسد، و مهمترین کارکرد دین را چیزى جز همین امر و نهى نمىداند.
ج. فلسفه حکومت اسلامى
با همین رویکرد، امام به مسئله قدرت و حکمرانى مىنگرد. از نظر ایشان، قدرت فىنفسه مطلوب و مرغوب نیست. قدرت آنجا سودمند است که در جهت ایجاد معروف و زدودن منکر بهکار گرفته شود. بدین روى چه پیش از کسب قدرت و چه هنگام اقتدار و چه در اواخر حاکمیت خود بر این مسئله تأکید مىکنند و هدف خود را از پذیرفتن خلافت، نه بهرهگیرى از نعیم دنیوى که امر به معروف و نهى از منکر مىدانند.
پس از قتل عثمان، مردم به سوى حضرت شتافتند و مصرانه خواستار بیعت با او شدند. لیکن از آنجا که فاصله زمانى بسیارى بین حکومت رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم و درگذشتن عثمان وجود داشت و در این مدت سنتهایى فراموش و سنتهاى دیگرى به جاى آنها پدیدار شده بود، حضرت از قبول خلافت تن زدند و اشاره کردند که کمتر کسى ممکن است حکومت عادلانه ایشان را برتابد. ایشان در سخن خود بر دو عنصر تأکید داشتند: یکى این که شاهراه حقیقت، ناشناخته شده است و دیگر آن که در صورت به قدرت رسیدن، کسانى حکومت او را برنخواهند تافت. پس بهتر که از همان آغاز، خلافت را نپذیرد. ایشان فرمودند: مرا بگذارید و دیگرى را بهدست آرید، که ما پیشاپیش کارى مىرویم که آن را رویهها است و گونهگونه رنگها است. دلها بر آن بر جاى نمىماند و خردها برپاى. همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشیده است و راه راست ناشناسا گردیده. و بدانید که اگر من درخواست شما را پذیرفتم، با شما چنان کار مىکنم که خود مىدانم و به گفته گوینده و ملامت سرزنشکننده گوش نمىدارم . (17) این سرزنشها، همانى بود که بعدها بهوسیله طلحه و زبیر بر زبان آمد و در سطحى گستردهتر، عدالتخواهى امام به سیاست ناشناسى تعبیر شد تا آنجا که: «قریش گفتند: پسر ابوطالب مردى دلیر است، اما علم جنگ نمىداند. (18) » پس از آن که مردم حضرت را ناگزیر به قبول بیعت کردند و با حضور خود، حجت را بر او تمام کردند و ایشان تنها به همین دلیل خلافت را پذیرفتند، (19) باز بر این حقیقت تأکید داشتند. عبدالله بن عباس نقل مىکند که در آغاز جنگ جمل نزد حضرت در ذىقار رفتم و دیدم که نعلین خود را پینه مىزند. امام از من پرسید: «بهاى این نعلین چند است؟» گفتم: بهایى ندارد. آن گاه حضرت فرمود: «به خدا قسم، این را از حکومت بر شما دوستتر دارم؛ مگر آن که حقى بپا دارم یا باطلى را برطرف سازم. (20) » در اواخر دوران خلافت خود نیز طى سخنانى گلهآمیز با مردم، براین حقیقت اینگونه انگشت نهاد: خدایا! تو مىدانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیاى ناچیز، خواستن زیادت. بلکه مىخواستیم نشانههاى دین را به جایى که بود بنشانیم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم. تا بندگان ستمدیدهات را ایمنى فراهم آید و حدود ضایع ماندهات اجرا گردد. (21) یعنى همان امر به معروف و نهى از منکر. با این رویکرد به مسئله امر به معروف است که امام به فرزندان خود مىفرماید: «امر به معروف و نهى از منکر را ترک مکنید. (22) » و با همین برداشت از امر به معروف و نهى از منکر است که چون امام حسینعلیه السلام بر ضد یزید قیام کرد و از پذیرش خلافت او تن زد، حرکت خود را کوششى از نوع امر به معروف و نهى از منکر خواند.
بدینترتیب، امر به معروف و نهى از منکر که بستر تحقق معروفها بهشمار مىرود، از نظر امام علىعلیه السلام، نه تنها غایت دین است، بلکه فلسفه حکومت نیز بهشمار مىرود و براساس آن مىتوان حکومتها و مشروعیت آنها را سنجید و قیامهایى را که براى سرنگونى حکومتى یا برپایى حکومتى صورت مىگیرد، محک زد. اگر حکومتى پاسدار این فرضیه باشد، مشروعیت دارد. اگر کسانى احساس کنند حکومت موجود، پاسدار این فریضه نیست و در آن حقکشى فراوان است، تنها در صورتى مجاز به فعالیت بر ضد آن هستند که مقصودشان نه کسب قدرت، بلکه اقامه حدود تعطیل شده خداوند و امر به معروف و نهى از منکر باشد. پس معیار حقانیت حاکمیتها و جنبشهاى ضد حاکمیت، پایبندى آنها به این فریضه است. در نتیجه، از این منظر، امر به معروف و نهى از منکر، از حالت فریضهاى فردى و اتفاقى بیرون مىآید و به فریضهاى بنیادى، اجتماعى، معیارین و سازمانیافته و جهتدار، تبدیل مىشود.
د. تأمین حقوق همگان
یکى از معروفهاى اجتماعى و یکى از وظایف دولت، تأمین حقوق همه شهروندان خود است. امر به معروف و نهى از منکر نیز با گسترهاى که دارد، در پى تأمین این هدف است. فلسفه حکمرانى ـ به گفته امام علىعلیه السلام ـ آن است که ستمدیدگان از هرگونه ستمى ایمن باشند و حدود الهى بر زمین نماند. بدینترتیب، با اختیاراتى که دولت در جهت مصالح مردم دارد، باید در این مسیر حرکت کند و حقوق عامه را تأمین نماید. اساسا معیار صلاح و پاکى امت و اجتماع آن است که حق هر ذىحقى به او برسد. با همین رویکرد است که امام علىعلیه السلام در عهدنامهاش به مالک اشتر از او مىخواهد تا نیاز نیازمندان را برطرف کند و آماده شنیدن گفتهها و اعتراضاتشان باشد؛ چرا که: «من از رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم، بارها شنیدم که مىفرمود: "هرگز امتى را پاک [از گناه] نخوانند که در آن امت [بىآنکه بترسند و ] در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند". (23) » در نتیجه امر به معروف و نهى از منکر، در عرصه اجتماعى به معناى رساندن حقوق مستحقان به آنان و منع از تجاوز ستمگران به مظلومان است. افزون بر این، یکى دیگر از کارکردهاى امر به معروف و نهى از منکر، هدایت همگان و تأمین مصالح عامه آنان است. از اینرو امام هنگام سخن از فلسفه احکام، مىفرماید که خداوند امر به معروف را براى اصلاح کار همگان و نهى از منکر را براى بازداشتن بىخردان وضع کرده است (24) .
ه . حفظ نظام اجتماعى سالم
نظام اجتماعى هنگامى سالم است که مجارى اطلاعرسانى در آن کاملا نیرومند باشد. اگر جامعه را به ارگانیزمى زنده تشبیه کنیم، جریان اطلاعات در آن، همچون سلسله اعصاب آن است. مهمترین نقش سلسله اعصاب انتقال اخبار ـ چه خوشایند و چه ناخوشایند ـ به سیستم مرکزى، و کسب تکلیف است. هنگامى که آتشى در کنار دست ما شعلهور مىشود و ما بىخبر از آن هستیم، تنها از طریق عکسالعمل ناگهانى اعصاب دست ما است که هوشیار مىشویم و عکسالعمل مناسب را از خود نشان مىدهیم. حال اگر به فرض کسى در خواب باشد و سیستم عصبى او نیز یکسره از کار افتاده باشد، مىتوان حدس زد که در صورت آتشسوزى، چه اتفاقى خواهد افتاد. امر به معروف و نهى از منکر، براى بقا و سلامت جامعه همین نقش را دارد و به مسئولان و تصمیمگیران مىگوید که در کجا چه نقصى و کمبودى مشاهده مىشود، تا تصمیمات لازم اتخاذ شود. حال اگر این کارکرد را از امر به معروف بگیریم، عملا مسئولان جامعه را از شناخت وضعیت واقعى اجتماع محروم ساخته و درهاى اطلاعات درست را برروى آنان بستهایم. از سوى دیگر کارگزاران و کارمندان دولتى، عموما به این گرایش دارند که همه چیز را خوب و اوضاع را بر وفق مراد وانمود کنند. نتیجه این وضعیت آن است که در درازمدت نواقص موجود در جامعه و کاستىها شدت مىیابد و ناهنجارىها جاى هنجارهاى سالم را مىگیرد و تنها هنگامى حکمرانان متوجه وضعیت حقیقى جامعه مىشوند که دیگر نمىتوان کارى کرد. یکى از علل سقوط حکومتهاى استبدادى، همین بىخبرى از اوضاع جامعه است. معروف است که مارى آنتوانت چون شنید مردم به سبب نداشتن نان شورش کردهاند، توصیه کرد: «پس بیسکویت بخورند!» این داستان طنزآمیز، اما گویاى واقعیتى تلخ است. در حکومتهاى استبدادى، بهگونهاى عمل مىشود که بهتدریج، کمتر کسى میل یا جرأت امر به معروف و نهى از منکر و بیان حقایق را پیدا مىکند. و همین آفتى است. اگر سالهاى پایانى هر حکومت ساقطشده را بهدقت بررسى کنیم، مىبینیم علىرغم داشتن سیستمهاى امنیتى نیرومند و متمرکز، حاکمان عملا از آنچه در جامعه در حال رخ دادن بوده است، بىخبر بودهاند؛ چنان بىخبرىاى که گاه حیرتانگیز است. همه اینها نتیجه آن است که امر به معروف و نهى از منکر نادیده گرفته شده و یا کاریکاتور مسخ شدهاى از آن ارائه شده بوده است. با توجه به این نکته و با درک این کارکرد امر به معروف و نهى از منکر است که امام علىعلیه السلام مصرانه از فرزندان صلبى و فرزندان معنوىاش مىخواهد تا امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنند؛ وگرنه شریران بر آنان چیره مىشوند و آنگاه دعایشان نیز مستجاب نخواهد شد. (25) این که در نتیجه ترک امر به معروف و نهى از منکر، شریران قوم حاکم خواهند شد، کمابیش روشن است. انسان بهطور طبیعى، در صدد تسخیر قدرت و تسلط بر دیگران است. قدرت نیز آدمى را سرمست و خودشیفته مىکند و به تعبیر قرآن کریم: «آدمى طغیان مىکند، اگر خود را بىنیاز ببیند. (26) » یعنى لازم نیست که انسان حتما مقتدر باشد، بلکه پندار قدرت و این احساس او را به بیراهه مىکشاند. از اینرو لازم است امر به معروف و نهى از منکر، به عنوان یک مکانیزم بازدارنده و ابزار نظارت، مانع چنین پندارى در حاکمان شود. حال اگر کسى این فریضه را بهجد نگیرد و یا آن را تنها به حوزههاى خاص و کوچک اختصاص دهد، بهتدریج روند احساس بىنیازى در حاکمان، و از سوى دیگر حالت بىاعتنایى و سهل انگارى در مردم پدید مىآید و نتیجه آن، حاکمیت طالحان و بدکاران خواهد بود؛ کسانى که جام قدرت آنان را مست ساخته و دیگر چیزى را مانع تحقق اهداف خود نمىبینند. این روند گاه چنان کند و بطیئ است که خود حاکمان نیز متوجه آن نمىشوند و چه بسیار حاکمان پاکدل و پاکدستى که بهتدریج آلوده شدند و بر اثر فقدان امر به معروف و نهى از منکر، به مغاک شر و تباهى درغلتیدند.
اما چه رابطهاى میان ترک امر به معروف و مستجاب نشدن دعا وجود دارد؟ امام علىعلیه السلام خود به این پرسش، پاسخى کلى و فراگیر داده است که مختص به این مورد نیست. روزى کسى از امام پرسید: با آن که خداوند وعده استجابت دعا داده و فرموده است: ادعونى استجب لکم (27) ، چرا دعاى ما مستجاب نمىشود؟ امام پاسخ داد: «به دلیل وجود هشت خصلت در شما، دعایتان مستجاب نمىشود: نخست آن که خداى راشناختید، اما حق او را ادا نکردید و از این شناخت سودى نبردید. دیگر آن که به پیامبرش ایمان آوردید، آنگاه با سنت او مخالفت کردید و شریعتش را میراندید. سوم آنکه کتابى را که بر شما فرود آمده است، خواندید، اما بدان عمل نکردید... . (28) » کتاب خدا برایمان از سرنوشت اقوامى سخن مىگوید که بر اثر ترک امر به معروف، نیکانشان نیز در کنار بدکارانشان هلاک شدند و از ما مىخواهد تا از فرجام آنان عبرت بگیریم و همواره پایبند و مجرى این فریضه باشیم. رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم نیز ما را از ترک این فریضه بیم داده و آن را عامل تباهى و زوال جامعه دانستهاند . به گفته امام علىعلیه السلام: «شنیدم که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم مىفرمود: خداوند تنها بدانسبب امتهاى پیش از شما را هلاک کرد، که امر به معروف و نهى از منکر را واگذاشته بودند. (29) » بدینترتیب تنها راه ممانعت از حاکمیت بدکاران، امر به معروف و نهى از منکر به معناى گسترده آن است. حال با ترک آن چگونه مىتوان انتظار استجابت دعا را داشت؟ در سنت دینى ما آمده است که دعا در چند مورد مستجاب نمىشود که یکى از آنها جایى است که راهحل در دست خود انسان باشد. پس اگر کسى از حاکمیت بدکاران هراسان است، باید امر به معروف و نهى از منکر کند. اگر کسى خواهان بقاى دولت صالح است، باید امر به معروف و نهى از منکر کند و اگر کسى نمىخواهد حکومت صالح و جامعه سالم نابود شود، باید امر به معروف و نهى از منکر کند؛ زیرا امر به معروف و نهى از منکر، هم ضامن تداوم سلامت جامعه و حاکمان است و هم مانع به قدرت رسیدن اشرار و تباهى امت است.
پس اگر کسى دست از این فریضه کشید و در نتیجه، حاکمیت در اختیار اشرار قرار گرفت، مسئول خود او است و جز خویشتن را نباید نکوهش کند. این نتیجه عملکرد او است و پیشتر نیز رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم در باب آن هشدار کافى داده است. امام علىعلیه السلام مىفرماید که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم به من فرمود: «اى على، با دست امر به معروف و نهى از منکر کن؛ پس اگر نتوانستى، با زبان چنین کن. پس اگر نتوانستى با قلبت چنین کن، وگرنه جز خود را نکوهش مکن. (30) »
و. مکانیزم نظارتى در حکومت اسلامى
براى آن که شریران حاکم نشوند، امر به معروف و نهى از منکر باید به عنوان مهمترین ابزار نظارتى بهکار گرفته شود. از نظر امام، امر و نهى اختصاص به قشر یا اقشار خاصى ندارد و همگان مشمول این حکم مىشوند. هر مسلمانى مکلف است که امر به معروف و نهى از منکر کند و امر و نهى او منحصر و محدود به افراد خاصى نیست، بلکه همه سطوح جامعه و حتى حاکمان را دربرمىگیرد. مسئله امر به معروف حاکمان در سنت دینى ما غالبا تحت عنوان «نصیحت ائمه مسلمین» آمده است و نویسندگان درباره اهمیت، شیوه و آداب آن بحثها کردهاند. (31) گوهر این بحثها آن است که هر مسلمان مجاز و بلکه موظف است که حاکمان را خالصانه امر به معروف و نهى از منکر کند و این فریضه محدود و منحصر به محکومان نیست، بلکه از حقوق پیشین یکایک مسلمانان است. امام علىعلیه السلام نیز به مالک اشتر توصیه مىکند تا از بلهقربانگوها بپرهیزد و آنان که زبان تلخ حقگویانه را بهکار مىگیرند، به خود نزدیک سازد: «و آن کس را بر دیگران بگزین که سخن تلخ حق را به تو بیشتر گوید و در آنچه کنى یا گویى ـ و خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد ـ کمتر یارىات کند. (32) » امامعلیه السلام، نه تنها به فرمانداران خود توصیه مىکند که سخن آمران را نقدپذیرانه بشنوند، بلکه خود پیشقدم در این کار مىشود و به مردم مىگوید: «از گفتن حق یا راى زدن در عدالت باز مایستید که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم؛ مگر که خدا مرا در کار نفس، کفایت کند که او از من بر آن تواناتر است. (33) » بدینترتیب امام اصل خطاناپذیرى و معصومیت حاکم را نمىپذیرد و همگان را به نقد عملکرد او فرامىخواند. امامعلیه السلام گرچه خود معصوم و مصون از خطا است، در باب جایگاه خود سخن مىگوید و معتقد است که هر کس در مقام آمریت قرار گیرد، نیازمند هدایت و امر به معروف دیگران است و نخستین سنگ انحراف زمانى گذاشته مىشود که حاکم خود را بىنیاز از امر به معروف بهوسیله دیگران بداند و بدین روى به مالک توصیه مىکند: «و مگو که امارت یافتهام. پس فرمان مىدهم و از من اطاعت مىکنند. که این کار مایه سیاهى دل و تباهى دین و نزدیک شدن زوال نعمتها است. (34) » با همین نگاه است که بیان حق و سخن عادلانه را در برابر حاکم ستمگر برترین کارها مىشناساند . (35) به مقدارى که انسان مسئولیت دارد، به همان مقدار نیازمند نظارت دیگران بر خویش است وگرنه طبع اقتدار طلب او، او را به دره ژرف قدرتپرستى درمىغلتاند و بر اثر بىتوجهى و تساهل دیگران به سرنوشت حاکمانى دچار مىشود که امام علىعلیه السلام وضع آنان و حاکمیتشان را اینگونه تصویر مىکند: راه گشاده سنت را رها کنند و کار از روى هوا کنند و احکام فروگذار شود و بیمارى جانها بسیار، و بیمى نکنند که حقى بزرگ فرو نهاده شود و یا باطلى سترگ انجام داده. آنگاه نیکان خوار شوند و بدکاران بزرگمقدار و تاوان فراوان بر گردن بندگان از پروردگار. (36) بارى، آنچه حکومت اسلامى و جامعه اسلامى را از دیگر جوامع و حکومتها متمایز مىسازد، حضور گسترده ابزار نظارت و کنترلى است به نام امر به معروف و نهى از منکر و این فریضه، انحصار به اقشار خاصى ندارد و همگان مىتوانند مسئولانه از آن استفاده کنند و هیچ حاکمى را نرسد که ادعا کند: «انى مؤمر آمر فاطاع»، و این نظارت را هیچ قانونى نمىتواند محدود یا ممنوع کند؛ زیرا خود قوانین مبتنى بر این فریضهاند و اگر این فریضه رها شود، نخست بدکاران چیره و نیکان خوار مىشوند و نهایتا جامعه راه تباهى و هلاک در پیش مىگیرد و آنگاه دعاى کسى نیز به اجابت نمىرسد و گناه این تباهى و هلاک به گردن همگان است ـ نیکان و بدان. با توجه به اهمیت نظارتى این فریضه است که تدوینکنندگان قانون اساسى، آن را از اصول کلى یا مادر بهشمار آوردهاند. در اصل هشتم قانون اساسى جمهورى اسلامى چنین آمده است: در جمهورى اسلامى ایران، دعوت به خیر، امر به معروف و نهى از منکر وظیفهاى است همگانى و متقابل بر عهده مردم نسبت به یکدیگر؛ دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت.
ز. رویکرد اجرایى به این فریضه
همگانى بودن این فریضه، به معناى یله بودن آن نیست. در جایى که اجراى آن نیازمند امکانات و تشکیلات و مسئولان خاصى نباشد، همگان مکلف به اجراى آنند. اما در جایى که اجراى این فریضه نیازمند امکانات مالى، تجهیزات نظامى و... باشد، طبیعتا سازمانى باید متولى و متکفل این کار شود. تشکیل سازمانهایى با نام حسبه، تعیین قضات و مانند آن، نتیجه رویکرد اجرایى به آن است، که گزارش پارهاى از آن در بحث امام و حسبه خواهد آمد و در آنجا خواهیم گفت که امامعلیه السلام این فریضه را در سطحى وسیع و با راهکارهاى خاص بهکار مىگیرد. از نظر امام، امر به معروف و نهى از منکر، فقط گفتن و یا بیان معایب نیست، بلکه کوششى است براى حل مشکل. براى مثال روزى کسى را نزد امامعلیه السلام آوردند که دست به خودارضایى زده بود. حضرت پس از آنکه او را تعزیر کرد، دستور داد به خرج بیتالمال، او را زن دهند. (37) این نگاه اجرایى به فریضه امر و نهى است که مىتواند ریشه منکرات را بخشکاند و بسترى مناسب براى رشد معروفها بگستراند.
ح. موانع تحقیق و اجرا
با همه اهمیتى که امر به معروف و نهى از منکر دارد و در تعابیر دینى ما با عنوان «برترین فریضه» (38) از آن یاد شده است، واقعیت این است که این فریضه مهجور است. این مهجوریت اختصاص به روزگار ما ندارد؛ در صدر اسلام نیز چنین بوده است وگرنه کار به جایى نمىرسید که عثمان، خلیفه سوم کشته شود و قتل او بهانهاى شود تا قدرت اسلام در اختیار کسانى قرار گیرد که تا دیروز رسما در برابر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم صفآرایى مىکردند و پس از آنکه قدرت را قبضه کردند، فرزند او را نیز سر بریدند. علل و عوامل متعددى مىتوان براى این مهجوریت در طول تاریخ ذکر کرد؛ (39) اما بىگمان مهمترین علل ترک این فریضه دو چیز است: ترس و طمع.
در پس بسیارى از افعال ما ترس و طمع حضور دارند و ما را به انجام کارى یا خوددارى از کارى دیگر برمىانگیزند. اینگونه ملاحظات و محاسبات کاسبکارانه، مانع از توجه جدى به حقوق و تکالیف مربوط مىشود. احساس مىکنیم که وظیفهاى داریم و باید کارى کنیم، ولى مىترسیم که بر اثر اقدام ما زیانى متوجه خود و اطرافیان ما گردد. گاه مىخواهیم دست به کارى نزنیم، اما طمع ما را برآن مىدارد و چشم خرد را کور مىسازد. به گفته مولاى متقیان: «بیشتر هلاکهاى خرد، هنگام درخشش طمع است. (40) » بدین روى امام به مالک اشتر توصیه مىکند از مشورت با چند کس خوددارى کند، از جمله آدم طمعکار و ترسو، که این یک او را از اقدام مىهراساند و آن یک او را به افراط وامىدارد . (41) ترس دامنه وسیعى دارد، از ترس مال و شغل گرفته تا ترس جان. طمع نیز چنین است. از این رو تا آدمى مىترسد، دست به اقدام نمىزند و تنها اولیاى خدا از ترس رهایند. ترس زبان آدمى را مىبندد، حال آن که: «هر که دست از جان بشوید، هرچه در دل دارد بگوید. (42) » این که شجاعت از فضایل اصلى بهشمار آمده است، به این دلیل است که با حقیقت همسایه دیوار به دیوار است. ترس باعث حقپوشى و خودخوارسازى است. امام علىعلیه السلام که این همه از شجاعت سخن مىگوید، نه صرفا به سبب توان جسمانى یا روحانى شخص شجاع است، بلکه بیشتر به این دلیل است که این شجاعت آدمى را به استقبال حقیقت و بیان آن فرامىخواند و او را از هرگونه بزدلى حقپوشانه مىرهاند. کسى مىتواند حقیقت را به صداى بلند بگوید، که از دام ترس و طمع رهیده باشد، و به میزانى مىتواند پایبند حق باشد، که از ترس و آز رها است. امامعلیه السلام مىفرماید: «فرمان خداى را برپا ندارد، جز کسى که ـ در حق ـ مدارا نکند و خود را خوار نسازد و در پى طمعها نتازد. (43) » لیکن دریغ که بسیارى در باب امر به معروف و نهى از منکر، نمىتوانند خود را از دغدغه نان و جان برهانند و مىپندارند که اگر دست به امر به معروف و نهى از منکر بزنند، از رسیدن به نان درمىمانند و یا جان خود را از دست مىدهند. پس حاضرند بسیارى از فرایض را ـ هرچند سخت ـ بهجاى آرند، اما این یک را نه. (44) امام علىعلیه السلام با توجه به این حالت روانى، تأکید مىکنند که امر به معروف و نهى از منکر، نه از روزى کسى مىکاهد و نه عمر کسى را کوتاه مىکند: «پس امر به معروف و نهى از منکر کنید، که نه اجلى را نزدیک مىسازد و نه روزىاى را عقب مىاندازد. (45) » حق همین است، چه از دیدگاه عقیدتى به مسئله بنگریم و چه نگاهى جامعهشناختى به این فریضه داشته باشیم.
از نگاه عقیدتى که مسئله روشن است: آنکه خالق عالم و آدم است، رزق و اجل هر کس را خود معین ساخته و مقدار و زمان آن را نیز مقرر داشته و فرموده است: وفى السماء رزقکم وماتوعدون . فورب السماء والارض انه لحق؛ «روزى شما و آنچه وعده داده شدهاید، در آسمان است. به پروردگار آسمان و زمین سوگند که این سخن حق است. (46) » همچنین طى آیات متعددى بر این حقیقت که هر پدیدهاى از جمله انسان، اجلى دارد و این اجل در اختیار خداوند است و هرگاه اجل کسى فرا برسد، به تأخیرانداختنى نیست، تأکید کرده است. (47) بنابراین اگر کسى به این نظام اعتقادى، باور داشته باشد و روزىرسان و مرگآفرین را خداوند عالم بداند و بس، دیگر هرگز نباید بیمى از قطع روزى یا رسیدن مرگ به خود راه دهد. چون همان کسى که مرگ و روزى به دست او است، از آدمى خواسته تا امر به معروف و نهى از منکر کند و بیمى از این بابت به خود راه ندهد. در نتیجه اگر کسى در باب امر به معروف و نهى از منکر تردید دارد، یا وعده خدا را باور ندارد و یا آنکه خود را فریفته است و اساسا این نظام فکرى را نپذیرفته و یا درکى از رابطه این مسائل ندارد.
از دیدگاه جامعهشناختى نیز مسئله قابل تبیین است. اگر ما امر به معروف و نهى از منکر را به صورت موردى و اتفاقى در نظر بگیریم، احتمال این هست که شخص آمر به معروف و ناهى از منکر دچار مضایقى مالى و یا مخاطرات جانى شود؛ همچنان که گاه مىشود. بسیار دیده و شنیدهایم که کسى را به سبب حقگویى و امر به معروف از نان و هستى ساقط کردهاند. لیکن اگر به این فریضه به عنوان تکلیفى عمومى نگاه کنیم و آن را وظیفه و حق یکایک افراد جامعه بدانیم، در آن صورت اگر به فرض کسى بر اثر امر به معروف و نهى از منکر، در معرض فشار و مشکلات اجتماعى قرار گرفت، نظر به این که این کار خود نوعى منکر است، دیگران که با وجدانى بیدار مترصد امر به معروف و نهى از منکرند، بهسرعت در برابر این منکر خواهند ایستاد و اجازه نخواهند داد که جریان یا حاکمیتى مانع تحقق این فریضه شوند. پس اگر همه شهروندان جامعه خود را ملزم به امر و نهى بدانند، دیگر هیچکس نمىتواند روزى کسى را ببرد و یا جان او را بستاند و اگر هم در دل قصد آن را داشته باشد، جرأت نمىکند آن را ابراز کند؛ چه رسد که در صدد اجراى آن برآید.
پس باید به این مسئله از منظرى کلان و گسترده نگریست؛ یعنى همانگونه که امام مىنگرد، و آنگاه رابطه میان اجراى آن و روزى و جان افراد را دریافت. از این بالاتر، اساسا جامعه زنده و سالم، چنان حساس و هشیار است که اجازه نمىدهد نهتنها آمران و ناهیان، بلکه حتى افراد بىطرف و لاقید در معرض خطر قرار گیرند. اینگونه حساسیت را در صدر اسلام و در برابر خلفا شنیدهایم. براى مثال خلیفه دوم ناچار بود توضیح دهد که چرا از غنایم مسلمانان، پارچه بیشترى نصیبش شده است. پس بزرگترین تضمین اجتماعى براى صیانت آمران به معروف و ناهیان از منکر، اجراى گسترده و فراگیر این فریضه در همه سطوح و بهوسیله همگان است. در این صورت، حقیقت و حقانیت سخن امام آشکارتر مىشود که امر به معروف و نهى از منکر نه روزى کسى را مىبرد و نه مرگ را نزدیک او مىبرد.
گفتار دوم:
شرایط امر به معروف و نهى از منکر
در میان فقیهان و عالمان دین، معروف است که امر به معروف و نهى از منکر مشروط به چند شرط است و بدون آنها، این فریضه واجب نیست. از آنجا که این فریضه، ناظر به مصالح عمومى جامعه است، اهمیت این شرایط آشکارتر مىگردد. غالبا براى این فریضه چهار شرط برمىشمارند :
.1 شناختن معروف و منکر؛
.2 احتمال تأثیر؛
.3 اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف؛
.4 موجب مفسده نبودن اجراى آن؛ (48)
.5 پایبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود.
البته شرط پنجم، مورد اختلاف و گفت و گوى بسیار است.
این شرایط برگرفته از دستورات و تعلیمات معصومینعلیهم السلام و پارهاى اجتهادات و تفسیرات بوده است. حال ببینیم معناى این شرایط و دیدگاه امام علىعلیه السلام درباره آنها چیست.
.1 شناختن معروف و منکر
کسى که خود شناختى از معروف و منکر ندارد، چگونه مىتواند دیگرى را به آن یک هدایت کند و از اینیک باز دارد؟ بیشتر مشکلات نیز ناشى از جهل به معنا و مصداق معروف و منکر است و بسا بر اثر ناآشنایى با مصادیق ایندو، کسانى امر به معروف و نهى از منکر کردهاند و خود را برحق پنداشتهاند. از اینرو بیشتر فقیهان تصریح مىکنند که آمر به معروف باید خود معروف را بشناسد: «یا آن که امر به منکر و نهى از معروف نکند. (49) » و «تا از اشتباه در انکار، ایمن ماند. (50) » از اینرو شاید نیازى به ذکر این شرط نباشد؛ چرا که امر به معروف، یعنى امر به معروف نه چیز دیگر، و نهى از منکر، یعنى نهى از منکر و بس. با این همه در فرهنگ دینى ما بر این شرط تأکید فراوانى شده است که ما نیز بدان خواهیم پرداخت.
امام علىعلیه السلام، از زبان رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم نقل مىکند که ایشان فرمود: «تنها کسى امر به معروف و نهى از منکر مىکند که این سه صفت در او باشد: ...بدانچه امر مىکند دانا باشد و از آنچه نهى مىکند آگاه باشد. (51) » لیکن از این نکته بدیهى بسیارى غفلت کردهاند؛ تا آنجا که امام از کسانى که منکر را معروف، و معروف را منکر مىپندارند، گله مىکند و از آنان به خدا پناه مىبرد. اینگونه کسان به سبب آنکه در مسائل دینى خویش، سنت پیامبر را کنار گذاشته و از پیروى او تن زدهاند، در تاریکىهاى شبهات گام مىزنند و هر چه را بشناسند، معروف، و آنچه را نشناسند، منکر مىپندارند و در حقیقت خود را معیار معروف و منکر قرار مىدهند: المعروف عندهم، ماعرفوا والمنکر عندهم، ماانکروا. (52) این جهل به معروف و منکر، نتیجه آن است که هر کس خود را پیشواى خویش دانسته است و بدینترتیب در این زمینه به اجتهاد خود متکى است.
از دیدگاه امام، شناختن معروف و منکر از ضروریات اجراى این فریضه است. اما مشکل اصلى آن است که غالبا شناخت نادرستى از ایندو مفهوم داریم و گاه منکر را معروف و معروف را منکر مىپنداریم. این واژگونى در نظام ارزشى معروف و منکر، زاده آن است که افراد به جاى آنکه پیرو پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، تابع قرآن و دنبالهرو جانشینان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم باشند، خود را مقیاس معروف و منکر مىپندارند و براساس دریافتها و پنداشتهاى خویش عمل مىکنند. این تلقى معکوس و غلط، گاه چندان پابرجا مىشود که حتى ممکن است نزدشان معروف از منکرى ناشناختهتر باشد. (53) این پیامد، فراورده خودمحورى و خودمدارى افراد و جامعه است و هنگامى پدیدار مىشود که جز آنچه را خود به رسمیت مىشناسند و جز دانستههاى خود را، دانش نمىدانند و خود را غایتالقصواى معرفت مىپندارند و به گفته امام: «آنچه را خود نپذیرد، علم بهحساب نیارد و جز شیوه خود، شیوه دیگرى را به رسمیت نشناسد. (54) » حاصل این نوع نگرش، انحطاط علمى و اخلاقى جامعه است و بسته بودن آن بر روى هر نوع اندیشه مبتنى بر سنت نبوى و مسلک علوى.
از این مسئله به نکته دیگرى مىرسیم که فقیهان بر آن بسیار ـ و بهجا ـ تأکید کردهاند و آن اینکه امر به معروف و نهى از منکر، باید در امور مسلم و قطعى دینى باشد، نه در امور اجتهادى. براى مثال اگر مجتهدى روزه گرفتن را در سفر مجاز دانسته باشد و مکلفى به تقلید از او در سفر خود روزه بگیرد، دیگرى نمىتواند این کار را منکر دانسته، او را نهى کند. بسیارى از بدفهمىها و برداشتهاى ناصواب نتیجه بىتوجهى به این نکته ظریف است. هیچکس نباید و نمىتواند، خود را ملاک و مقیاس معروف و منکر بپندارد و جز در امور قطعى و مسلم، همواره باید احتمال دهد که آنچه را منکر مىپندارد، معروف باشد؛ همانگونه که عکس آن نیز صادق است.
امام علىعلیه السلام که خود معیار حق و حقیقت و از سرچشمه وحى سیراب شده بود، این نکته را همواره رعایت مىکرد و در مواردى که مسئله قطعى به نظر نمىرسید، افراد تحت حاکمیت خود را مجاز مىدانست تا طبق نظر خود رفتار کنند. نمونه این مسئله در جنگ صفین رخ داد : از نظر امام وجود معاویه در مسند قدرت، از مصادیق بارز منکر بود و مسلمانان موظف بودند که این منکر را از جامعه بزدایند و در نتیجه جنگ با او و خلع ید از او بهترین نمونه نهى از منکر بهشمار مىرفت، اما پارهاى مسلمانان در این مورد تردید داشتند. از آنجا که نصى در این زمینه وجود نداشت، آنان درباره اجتهاد امام و تشخیص او مردد بودند و گاه این تردید را آشکار مىساختند و از حضور در جنگ پرهیز مىکردند. امام نیز هر چند حقیقت را آشکار مىدید و خود را برحق و معاویه را بر باطل مىدانست، به این آزادى در تردید احترام مىگذاشت و اجازه مىداد که هر کس در این باب درنگ و تردید کند و آنچه را صلاح مىداند، پیش گیرد.
ربیع بن خثیم یکى از این کسان بود که درباره عادلانه بودن جنگ امام با معاویه تردید داشت. بدین رو همراه عدهاى از یارانش نزد امام آمد و گفت: «اى امیرمؤمنان، ما با وجود شناخت فضل و برترى تو، در این پیکار [داخلى] شک داریم و نه ما و نه تو و نه دیگر مسلمانان هیچکدام از وجود افرادى که با دشمنان برونمرزى پیکار کنند، بىنیاز نیستیم. پس ما را در برخى مرزها بگمار که آنجا باشیم و در دفاع از مردم آن مناطق بجنگیم. (55) » امام نیز به جاى اصرار بر حقانیت خود و واداشتن آنان به همراهى با خود، با خوشرویى عذر او را پذیرفت و او را به حدود رى فرستاد تا به دیگر وظایف سپاهیگرى مشغول شود.
در آغاز همین جنگ، باز عدهاى که عبیدة السلمانى در رأس آنان بود، نزد امام آمدند و گفتند: «ما با شما خارج مىشویم و اردوگاه شما را ترک نمىکنیم. اما جداگانه اردو مىزنیم، تا در کار شما و شامیان بنگریم. پس هر که را دیدیم که مىخواهد آنچه را بر او روا نیست، انجام دهد و یا دانستیم که در پى سرکشى است، بر ضد او خواهیم بود.» امام نیز به آنان چنین پاسخ داد: «خوش آمدید، مرحبا. این همان دریافت ژرف دین و آگاهى به سنت است. هر که بدان خشنود نباشد، پس او خیانتکار و بیدادگر است. (56) » نکته دیگر درباره شرط علم، آن است که آیا کسب علم براى امر به معروف واجب است یا خیر . به تعبیر فنى و اصولى آن، آیا علم براى امر به معروف و نهى از منکر، شرط وجوب است، یا شرط واجب. براى مثال آیا علم همچون استطاعت نسبت به حج است که هرگاه حاصل شد، حج بر مکلف واجب مىشود و تحصیل استطاعت واجب نیست، یا آنکه همچون طهارت براى نماز بهشمار مىرود که باید آن را کسب کرد و نمىتوان به عذر بىطهارتى نماز را فرو گذاشت. به تعبیر دیگر امر به معروف بر شخص جاهل واجب نیست، یا آن که جاهل نیز مکلف به کسب علم و سپس امر به معروف است؟ تفاوت قضیه آنجا آشکار مىشود که اگر علم را شرط وجوب دانستیم، عملا این فریضه از گردن بسیارى کسان ساقط مىشود و افراد زیادى از شمول حکم خارج مىگردند و این با فلسفه اصلى این فریضه سازگار نیست. اما اگر بر آن رفتیم که این شرط، شرط واجب است، در آن صورت بر عالمان، بالفعل واجب است و افراد جاهل نیز مکلفند تا معروف و منکر را بشناسند و به اجراى این فریضه بپردازند.
برخى فقیهان، همچون شهید اول، علم را شرط وجوب دانسته و آن را از جاهلان ساقط شمردهاند . حال آنکه دیگرانى چون شهید ثانى در چند و چون این شرط مناقشه کرده و آن را شرط واجب و لازمالتحصیل شمردهاند. (57) از فقهاى معاصر نیز امام خمینى، این شرط را، شرط واجب شمرده و همگان را مکلف به کسب آن کرده و فرموده است: «آموختن شرایط امر به معروف و نهى از منکر و موارد وجوب و عدم آن، واجب است. (58) » با توجه به جایگاهى که امر به معروف و نهى از منکر در نظام فکرى امام علىعلیه السلام دارد و آن همه تأکیدات ایشان بر اجراى این فریضه و اهمیت آن ـ که به آنها اشاره شد ـ به نظر مىرسد که ایشان هیچ شرطى را براى تعطیل آن موجه نمىشمارد و مىکوشد تا زمینه رشد و گسترش این فریضه فراهم آید. (59) حساسیت ایشان در باب صلاحیت آمر و ناهى اعجاب برانگیز است. به گفته عطار نیشابورى، روزى حضرت به بصره آمد، مهار شتر بر میان بسته و سه روز بیش درنگ نکرد. و فرمود منابر بشکنند و مذکران را منع کرد. و به مجلس حسن [بصرى] شد و از او سؤال کرد که "تو عالمى یا متعلم؟ " گفت: "هیچ. دو سخنى که از پیغمبر به من رسیده است، بازمىگویم.» مرتضىعلیه السلام او را منع نکرد و گفت: "این جوان شایسته سخن است". (60) ماجراى مواجهه امام با حسن بصرى را معالمالقربه مفصلتر نقل مىکند. به روایت او، امام چون حسن را دید که براى مردم وعظ مىگوید، از او پرسید: «ستون دین چیست؟» پاسخ داد: «ورع.» باز پرسید: «آفت آن کدام است؟» گفت: «طمع. (61) » آنگاه حضرت به او اجازه ادامه سخن داد. ماجراى منبر شکستن و واعظان را منع کردن، در صورت صحت، نشان از اهمیت اجتهادى نبودن امر به معروف و نهى از منکر دارد. از آنجا که غالب مذکران گرایش به معروفتراشى و منکر سازى داشتهاند و به نام دین چیزهایى را حلال و چیزهایى را حرام مىکردهاند، امام آنان را از این کار بازمىدارد و چون مىبیند که حسن بصرى از خود چیزى نمىگوید و در این باب، تابع پیامبر است و راوى سخنان او، او را تأیید مىکند و اجازه ادامه کار را به او مىدهد. همچنین تأکید امام در باب نقش عالمان و حلیمان در اجراى این فریضه، (62) گویاى نقش علم در لزوم امر به معروف و نهى از منکر است. اما از سوى دیگر دانا بودن و ضرورت علم در این مسئله، به معناى سقوط آن از گردن جاهلان نیست. تأکیدات امام در باب این فریضه چنان قاطع و عام است که هر جاهلى را موظف مىکند و نخست خود معروف و منکر را درست بشناسد و بیاموزد و سپس اجراى آن را پیشه خود کند.
.2 احتمال تأثیر
در عبادات فردى، مکلف موظف به انجام تکالیف خود است و احتمال قبول یا عدم قبول، رافع تکلیف نیست. بدین رو هر مکلفى مثلا باید نمازهاى واجب را به جاى آورد و نمىتواند به ادعاى این که نمازش ممکن است پذیرفته نشود و مؤثر نباشد، آن را ترک کند. اما در احکامى چون امر به معروف و نهى از منکر که ناظر به مصالح عمومى است، شرط تأثیر این فریضه را از مسخ مىرهاند. هدف از امر به معروف و نهى از منکر، پرگویى و عقدهگشایى نیست، تا ادعا کنیم: من آن چه شرط بلاغ است با تو مىگویم
تو خواه از سخنم پند گیر، خواه ملال در اینجا سخن از اداى یک تکلیف اجتماعى و کوشش براى حصول نتیجه است. آمر به معروف کسى است که مىکوشد، معروفها را در جامعه محقق کند و منکرها را از میان بردارد. از این رو باید اجراى فریضهاش مؤثر باشد، نه لغو. پس بىشک یکى از شرایط امر به معروف و نهى از منکر، توجه به همین «تأثیر» است. اما در اینجا دو مسئله پیش مىآید: . 1 اگر عنصر تأثیر حضور نداشت، آیا این فریضه از وجوب خود خارج مىشود؟ . 2 مقصود از تأثیر چیست؟
فقیهان درباره شرط تأثیر و نقش آن در سقوط وجوب یا عدم آن ـ همچون شرط علم ـ به دو راه رفتهاند: گروهى معتقدند در صورتى که آمر به معروف احتمال قوى بدهد که امر به معروف و نهى از منکرش تأثیرى ندارد، دیگر بر او واجب نیست که امر به معروف و نهى از منکر کند . براى نمونه محقق حلى درباره این شرط مىگوید که هرگاه آمر به معروف احتمال غالب بدهد یا علم پیدا کند که امر به معروفش مؤثر نیست، دیگر بر او واجب نیست که امر به معروف کند. (63) اما فقیهانى مانند امام خمینى، در این باب نظر دیگرى دارند و مىگویند: «با ظن قوى به عدم تأثیر، وجوب آن ساقط نمىشود (64) » و هر نوع احتمال عقلایى در باب تأثیر را براى وجوب امر به معروف کافى مىدانند. (65) اگر آمر به معروف یقین داشته باشد که امر به معروف او تأثیر ندارد، تکلیف چیست؟ آیا این فریضه ساقط مىشود، یا آنکه باید شرط تأثیر را پدید آورد؟ اهمیت طرح این سؤال هنگامى آشکارتر مىشود که ما این فریضه را در گستره اصلى آن و از منظر امام علىعلیه السلام بنگریم. از دیدگاه ایشان اساسا امر به معروف و نهى از منکر، محور احکام دین و خاستگاه اقتدار دینى و تشکیل حکومت اسلامى است. امر به معروف و نهى از منکر، فریضهاى در کنار فرایض دیگر همچون نماز و روزه نیست؛ بلکه شالوده دیگر احکام و شیرازه دین بهشمار مىرود . همه نیکىها و جهاد در راه خدا، در کنار امر به معروف و نهى از منکر، چون دمیدنى است به دریاى مواج و پهناور. (66) همچنین از نظر امامعلیه السلام غایت دین چیزى نیست، جز امر به معروف و نهى از منکر . (67) در جاى دیگر امام، امر به معروف و نهى از منکر را، عبارت از دعوت به اسلام مىداند. (68) همچنین ایشان ترک این فریضه را زمینهساز اقتدار اشرار و مستجاب نشدن دعاها مىدانند . (69) با این همه تأکیدات در باب این فریضه و نقش آن در بهداشت و سلامت جامعه، به پرسش خود بازمىگردیم که در صورت عدم تأثیر امر به معروف، آیا وجوب آن ساقط مىشود؟ پاسخ پارهاى از فقیهان به این سؤال مثبت است. (70) بىشک این نوع افتا، نتیجه نگاه فردگرایانه به فقه است که به گفته مرحوم شهید صدر، آفتى است در میان فقهاى شیعه که مانع از آن شده است تا آنان مسائل فقهى را از منظر کلان بنگرند و در سطحى وسیع طرح کنند. (71) در مقابل این تفکر، پارهاى از فقهاى معاصر نگاه اجتماعىترى به این مسئله داشته و گفتهاند که در صورت عدم تأثیر: «بر ما لازم است مقدمات تأثیر امر و نهى را فراهم کنیم. (72) » بنابراین اگر ما نیز از منظر امام به این فریضه بنگریم و همه سخنان ایشان را در این باب کنار یکدیگر بگذاریم، هیچ قرینهاى بر سقوط وجوب امر به معروف و نهى از منکر نمىیابیم و اگر در جایى دیدیم که این امر و نهى ما تأثیر نمىکند و خاصیت خود را از دست داده است، باید در خود تجدیدنظر کنیم و شیوه خود را دگرگون سازیم. اعمال، گویاتر از سخنانند . بدین روى معصومان از ما خواستهاند تا با کردار خویش مردمان را به خیر دعوت کنیم، نه با سخنان خود. اگر ما دقیقا آنچه را که در باب امر به معروف و نهى از منکر گفته شده رعایت کنیم و آداب آن را بهکار گیریم، دیگر نمىتوان از عدم تأثیر سخن گفت.
روزى میان خطبه امامعلیه السلام، شخصى برخاست و پرسید که خداوند فرموده است: ادعونى استجب لکم (سوره غافر، آیه 60) لیکن ما دعایمان مستجاب نمىشود، علت آن چیست؟ امام فرمود که در وجود شما هشت صفت است که به سبب آنها دعایتان مستجاب نمىشود: «نخست آنکه خدا را شناختید، اما حقش را ادا نکردید؛ دیگر آن که به پیامبرش ایمان آوردید، اما با سنت او مخالفت کردید و شریعت او را میراندید. پس ثمره ایمانتان کجاست؟ ...هشتم آن که عیبهاى مردمان را فراروى چشم خویش گذاشتید و عیبهایتان را پس پشت خود نهادید! کسى را مىنکوهید که خودتان به نکوهش از او سزاوارترید. با این اوصاف چه دعایى مستجاب مىشود، حال آنکه درها و راههایش را بستهاید؟ پس تقواى خدا پیشه کنید، اعمالتان را درست گردانید و نهانتان را خالص سازید و امر به معروف و نهى از منکر کنید، تا خداوند دعایتان را مستجاب کند . (73) » بدین ترتیب، از آنجا که مؤثر نبودن امر به معروف و نهى از منکر ناشى از خود و دوگانگى گفتار و کردار ما است، باید به اصلاح خود پرداخت و از خود الگویى درست ارائه داد. شیخ طوسى در بحث از مراتب امر به معروف و نهى از منکر در این باب سخن زیبایى دارد: مقصود از امر به معروف یدى [یا اقدام عملى] آن است که شخص آمر، خود به کارهاى معروف بپردازد و از منکرات بازایستد، به حدى که مردمان به او اقتدا کنند (74) لذا مىتوان گفت که از نظر امام در صورت عدم تأثیر امر به معروف و نهى از منکر، این فریضه ساقط نمىشود. بلکه باید کوشید تا موانع تأثیر برطرف و زمینههاى تأثیر از طریق شناخت قانونمندىهاى جامعه فراهم شود.
حال دومین پرسش مطرح مىشود: مقصود از تأثیر چیست؟ بىگمان آشکارترین مصداق تأثیر، آن است که فردى یا سازمانى که مخاطب امر و نهى است، آن را بپذیرد و بدان گردن نهد. اما تأثیر در همین حد متوقف نمىشود: بسا که ما کسى را امر به معروف کنیم و از منکر بازداریم، اما آن شخص به گفته ما ترتیباثرى نمىدهد و همچنان روش خود را دنبال مىکند. باز در این صورت نمىتوان نتیجه گرفت که گفته ما بىتأثیر بوده است، شاید پس از ما دیگرى و دیگران باز او را امر و نهى کنند و بدینترتیب برآیند این چند امر و نهى، موجب به صلاح آمدن آن شخص شود. شاید هم سخن آمر در آن شخص مطلقا تأثیر نکند، اما حداقل دیگرى از این امر و نهى بهرهمند شود. اگر هم هیچ کس اثرى و ثمرى از این امر و نهى نبرد، باز همین که آمر با امر و نهى خود نشان مىدهد که زنده است و مرده متحرکى نیست و جامعه درمىیابد که هنوز کسانى هستند که در برابر منکرات حساسیت نشان مىدهند، خود بیشترین تأثیر را دارد. در سوره اعراف داستان کسانى آمده است که با آنکه امر به معروف خود را مؤثر نمىدانستند، خطاکاران بنىاسرائیل را امر و نهى مىکردند. گروهى دیگر که خود گرد بدى نمىگشتند، اما در آن شرایط نیز امر و نهى خود را بىاثر مىدانستند، معترضانه به آمران مىگفتند : «چرا گروهى را پند مىدهید که خداوند آنان را نابود خواهد کرد یا آنکه آنان را سخت کیفر خواهد داد؟ (75) » آمران که هنوز از تأثیر امر و نهى خود یکسره نومید نشده بودند، دو دلیل براى کار خود مىآوردند: یکى آن که نزد پروردگارشان معذور باشند و اتمام حجتى کرده باشند، و دیگر آنکه، احتمال پندپذیرى آنان را یکسره منتفى نمىدانستند. (76) به گزارش قرآن از این سه دسته ـ یعنى آمران به معروف، تارکان معروف و مرتکبان منکر و افراد بىتفاوت و منفعل ـ تنها دسته اول، یعنى کسانى که در عین نومیدى همچنان دست از تکلیف خود نمىکشیدند، نجات یافتند و دیگران بر اثر فسق خود، کیفر دیدند. (77) پس هنگامى مىتوان از تأثیر امر و نهى سخن گفت که آن را از منظرى کلان و در بستر تاریخ و جامعه دید. از نگاه کوتاهنگرانه، قیام امام حسینعلیه السلام که به قصد امر به معروف و نهى از منکر بود، بىتأثیر بود؛ اما اگر از منظرى گستردهتر بنگریم، بیشترین تأثیر را داشت و دارد. درک درست تأثیر امر و نهى، نیازمند شناختن قوانین جامعه و مکانیزم نفوذ کلام است. از دیدگاه امام علىعلیه السلام همگان مکلف به امر به معروف و نهى از منکرند . اگر هم امر و نهى خود را بىتأثیر دیدند، نباید آن را ترک کنند، بلکه باید بکوشند تا با اخلاص عمل، امر و نهى خود را مؤثر سازند و بدینترتیب اساس شریعت را زنده نگه دارند . دامنه تأثیر نیز چندان گسترده و عمیق است که نمىتوان آن را در چارچوب محدودى گنجاند و اگر سخنى در جایى اثر فورى نداشت، از مؤثر نبودن آن بهطور مطلق سخن گفت. گاه نفس امر به معروف و نهى از منکر، مؤثر است و نشان حضور دین در جامعه. بدین روى در مورد تأثیر باید دید این امر و نهى در چه حدى و متوجه چه کسانى است.
.3 اصرار بر ادامه منکر و ترک معروف
هدف از امر به معروف و نهى از منکر، میراندن منکر و احیاى معروف در جامعه است. این کار نیازمند حضور فعال مسلمانان در جامعه و وجود سازمانهاى مسئول براى پیشبرد این هدف است . با این همه بسا شخص یا سازمانى که گاه مرتکب منکرى شوند و یا معروفى را واگذارند و آنگاه خود متوجه خطاى خویش شده، آن را جبران کنند. در این صورت،جایى براى امر به معروف و نهى از منکر نمىماند. براى مثال شخصى که بر اثر غفلت یا وسوسه شیطان، واجبى چون نماز را وامىگذارد و منکرى چون شرب خمر را مرتکب مىشود و از آنجا که نفس اماره او را تحریک کرده است، از راه راست بازمىماند، اما آنگاه متوجه نادرستى رفتار خود شده، توبه مىکند و نماز گذشته را بهجاى مىآورد، عملا خودش را امر به معروف و نهى از منکر کرده است و دیگر نیازى به امر و نهى دیگرى ندارد. بنابر این هر کس در این شرایط دست به امر به معروف و نهى از منکر بزند، فلسفه این فریضه را فراموش کرده و به دامن شکلىگرى در غلتیده است. چنین کارى دیگر امر به معروف و نهى از منکر نامیده نمىشود، بلکه عیبجویى، سرکوفت زدن و نمک بر زخم دیگران پاشیدن است که خود از مصادیق بارز منکر بهشمار مىرود؛ زیرا تعییر مسلمان و تحقیر او، از منکرات مسلم است. از اینرو فقیهان بهحق این شرط را گنجاندهاند و گفتهاند نهى از منکر در جایى است که بدانیم شخص مرتکب منکر، بر شیوه نادرست خود اصرار دارد و همچنان در بند کجروى است؛ ولى اگر این اطمینان حاصل نشد، دیگر امر و نهى او معنا و وجوب ندارد؛ بلکه بهتصریح بسیارى از فقیهان حرام است. صاحب جواهر در این باب مىگوید : «در این صورت ایندو [ امر و نهى] همانگونه که بسیارى به آن تصریح کردهاند، حرام است. (78) » سنت امام علىعلیه السلام در باب گناهکاران دقیقا براساس این منطق استوار بود و ایشان بهگونههاى مختلفى مىکوشید، خطاهاى اتفاقى را نادیده بگیرد و مرتکبان را به فراموش کردن آن تشویق نماید. هرگاه کسى که مرتکب منکرى، نزد امامعلیه السلام مىآمد و از ایشان مىخواست تا حد را بر او جارى کند، نخست به شکلهاى مختلفى طفره مىرفت و پس از ثبوت جرم و پافشارى مجرم براى اجراى حد، اگر ممکن بود، از اجراى حد درمىگذشت. زیرا از نظر امام، اجراى حدود براى تأمین سلامت اخلاقى جامعه است، نه کینهجویى و تشفىخاطر، و هرگاه احراز شود که بر اثر توبه شخص گناهکار احتمال تکرار جرم منتفى است، از اجراى حد به عنوان حق امام خوددارى مىکرد. (79)
.4 موجب مفسده نبودن اجراى این فریضه
یکى دیگر از شرایط مسلم امر به معروف و نهى از منکر، آن است که اجراى آن مفسدهاى در پى نداشته باشد. بدینمعنا که هدف امر و نهى دعوت به خیر و صلاح و بازداشتن از شر و فساد است؛ اما اگر اجراى آن نتیجه معکوسى بهبار آورد، ترک آن درستتر است. لیکن مسئله اصلى آن است که غالبا فقیهان، مفسده را به ضرر و آن هم ضرر شخصى تفسیر و تبدیل کرده و گفتهاند که هرگاه اجراى این فریضه براى آمر و ناهى ضررى داشته باشد، وجوب آن ساقط مىشود؛ یعنى نخست مفسده را ـ که به معناى بىاثر ماندن یا نتیجه بدتر بهبار آوردن است ـ به ضرر فروکاستهاند، آنگاه ضرر را نیز از منظرى فردگرایانه و شخصى نگریستهاند .
محقق حلى درباره این شرط مىنویسد: «و این که در انکار مفسدهاى نباشد، پس اگر گمان کند ضررى متوجه او یا کسى از مسلمانان مىشود، وجوب آن ساقط مىگردد. (80) » صاحب جواهر براى اثبات این مطلب هشت دلیل مىآورد که مهمترین آنها آیه شریفه «خویشتن را بهدست خویش به هلاکت میندازید» (81) است. بررسى و نقل و نقد این دلایل، بیرون از چارچوب این بحث است؛ لیکن اشاره به سخن یکى از فقهاى معاصر در این باب بىفایده نیست. ایشان مىگوید: «دلایلى که صاحب جواهر بر عدم ضرر و حرج آورده است، همهاش ضعیف است.» (82) چون اساسا هیچ نهى و امرى بدون اندک ضررى ممکن نیست و به مقدارى که امر و نهى اهمیت پیدا مىکند، زیانهایى متوجه آمر و ناهى است. بنابر این پذیرش این شرط به صورت مطلق، معادل ترک این فریضه است. قرآن کریم از زبان لقمان گزارش مىکند که به فرزندش فرمود : یا بنى اقم الصلوة وامر بالمعروف وانه عن المنکر واصبر على ما اصابک. ان ذلک من عزم الامور؛ «اى پسرک من، نماز بگزار و امر به معروف و نهى از منکر کن و بر هر چه به تو رسد صبر کن که این از کارهاى سترگ است. (83) » این آیه بهروشنى نشان مىدهد که امر به معروف و نهى از منکر، زیانهایى را متوجه آمر و ناهى مىکند، اما این مسئله باعث تعطیل آن نمىشود؛ بلکه باید این سختىها و تلخىها را برتافت. شیخ طوسى، در تفسیر این آیه مىنویسد: «و بر آن سختىها و رنجهایى که به سبب امر به معروف و نهى از منکر، از مردم به تو مىرسد صبر کن و در این دلالتى است بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر؛ هر چند در آن پارهاى سختىها باشد. (84) » درباره این شرط سخن فراوان است و نقض و ابرامهاى بسیارى مىتوان بهدست داد؛ (85) اما یک نکته مسلم است و آن این که اجراى این فریضه هر قدر هم ضررهایى براى آمر و ناهى داشته باشد، ترک آن زیانهاى بیشترى دارد؛ از جمله حاکمیت اشرار و مستجاب نشدن دعاها، و هیچ زیانى از این بالاتر نیست که حاکمیت اسلام مضمحل شود و دولت بهدست سفلگان قوم بیفتد. مگر قرار است که تحقق اسلام و پیشبرد احکام آن بدون ضرر و زیان باشد؟ مگر اسلام خود بدون ضرر و زیان استقرار یافت؟ در این باب گزارش امام علىعلیه السلام که از آغاز در شکلگیرى اسلام حضور و نقش اساسى داشته است، گویاتر از هر تحلیلى است. ایشان درباره سختىهایى که مسلمانان صدر اول به جان خریدند و جانبازىهایى که کردند، مىفرماید: ما ـ در میدان کارزار ـ با رسولخدا بودیم. پدران، پسران، برادران و عموهاى خود را مىکشتیم و در خون مىآلودیم. این خویشاوندکشى ـ ما را ناخوش نمىنمود ـ بلکه بر ایمانمان مىافزود، که در راه راست پا برجا بودیم، و در سختىها شکیبا و در جهاد با دشمن کوشا. گاه تنى از ما و تنى از سپاه دشمن به یکدیگر مىجستند و چون دو گاو نر سر و تن هم را مىخستند . هر یک مىخواست جام مرگ را به دیگرى بپیماید و از شربت مرگش سیراب نماید. گاه نصرت از آن ما بود و گاه دشمن گوى پیروزى را مىربود. چون خداوند ـ ما را آزمود ـ و صدق ما را مشاهدت فرمود، دشمن ما را خوار ساخت و رایت پیروزى ما را برافراخت. چندان که اسلام به هر شهر و دیار رسید و حکومت آن در آفاق پدیدار گردید. به جانم سوگند، که اگر رفتار ما همانند شما بود، نه ستون دین برجا بود و نه درخت ایمان شاداب و خوشنما. (86) بدین ترتیب جهاد که خود مرتبهاى و شکلى از امر به معروف و نهى از منکر است، مستلزم زیانهاى بسیار است، با این حال امام هرگز در وجوب آن تردید نمىکند. معلق کردن امر به معروف و نهى از منکر بر بىضررى، یا اصل این فریضه را به تعطیلى مىکشاند و یا آنکه آن را خنثا و بىاثر مىسازد و به مواردى کاملا جزئى محدود مىکند.
اگر هم این فریضه را براساس سود و زیانش بسنجیم، هیچ زیانى بدتر از خشم خداوند متعال و از میان رفتن نیکان به جرم گناه بدکاران نیست. بنابراین مشروط ساختن این فریضه به بىزیان و ضرر بودن، جاى تأمل بسیار دارد. اگر از این منظر به احکام اسلامى بنگریم، غالب احکام آن متضمن ضرر براى مکلف است. براى مثال پرداخت خمس و زکات موجب متضرر شدن مکلف مىگردد و این با قاعده کلى و حاکم در فقه که مدعى است «لاضرر ولاضرار» سازگار نیست. مرحوم شهید صدر، طى تحلیل دقیقى، این رویکرد فردگرایانه را در فقه شیعى بررسى و دلایل و نتایج آن را بیان کرده است. به گفته وى: یکى از نتایج محدود شدن هدف اجتهاد و اکتفا به جنبه فردى زندگى، ندیده گرفتن جنبه اجتماعى زندگى مسلمانان و توجه به احکام و مسائلى است که به فرد و جنبه فردى او مربوط مىشود... این رویکرد ذهنى نزد فقیهان، موجب رسوخ فردگرایى در نظرگاه آنان مىشد و بر استنباطات آنان تأثیر مىگذاشت و آنان مىآموختند تا از زاویه فردى به مسائل اسلامى بنگرند. (87) ایشان آنگاه دو مثال براى اثبات نظر خود نقل مىکنند؛ یکى از اصول و دیگرى از فقه: مثال فقهى همان قاعده لاضرر است که از نظرگاه فردى پرسشبرانگیز و متناقض مىنماید و با واقعیت زندگانى فردى افراد سازگار نیست. اما باید توجه داشت چنین قاعدهاى تنها در گستره اجتماع و در سطح روابط کلان درست فهمیده و دریافت مىشود و هرگونه اعتراض به آن مندفع مىگردد؛ چرا که «چنین نگاهى به شریعت فرصت این اعتراض را پیش مىآود که این احکام را [ قصاص، زکات، دیه، خمس و...] زیانبار تصور کنند؛ حال آنکه این احکام در متن شریعتى که فرد را جزئى از جامعه مىداند و مصالح او را در گرو مصالح جامعه مىشناسد، نهتنها ضررى و زیانبار نیستند، که نبود آنها باعث ضرر و زیان به جامعه است. (88) » بنابراین به نظر مىرسد که مشروط کردن امر به معروف و نهى از منکر، به ضررى نبودن آن، ناشى از نگاه فرد گرایانه به این فریضه است. حال آن که اساس و بنیاد این فریضه، اجتماعى است و اگر بخواهیم آن را نه به صورت شکلى، بلکه با همه ابعاد آن، مجال ظهور بدهیم، نیازمند تشکیلات عظیم و نهایتا دولتى مسئول هستیم. پس «در نهایت، تحقق این فریضه به تشکیل حکومت اسلامى بستگى دارد. (89) » تنها در آن صورت است که مىتوان با ضررهاى قطعى و احتمالى اجراى این فریضه رویاروى شد و «با کسب قدرت... مىتوان ضررهاى احتمالى و خسارات متصوره را... به حداقل رساند . (90) » سخنى که فقیهان در باب مراتب امر به معروف و نهى از منکر دارند و تأکید بر این که پارهاى از مراتب آن نیازمند حکم امام یا شخص مأذون از سوى او است، بر این نظرگاه صحه مىگذارد . اساسا اگر از نگاهى فراگیر و کلان به این مسئله بنگریم، دیگر جایى براى سخن از این شروط نمىماند.
اگر امر به معروف و نهى از منکر را نسبت به هر فرد بسنجیم و آنگاه آن را مشروط به بىضررى کنیم، طبیعتا این فریضه را وانهادهایم. اما اگر آن را تکلیفى همگانى و ناظر به کلیت جامعه بدانیم، در آن صورت ضرر آن را باید با مفسده عام سنجید.
.5 پایبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود
پارهاى فقیهان بر آن رفتهاند که یکىدیگر از شرایط امر به معروف و نهى از منکر آن است که آمر به معروف و ناهى از منکر، خود به گفتههایش پایبند باشد و گفتارش از کردارش فراتر نرود. شیخ بهایى با استناد به آیاتى مانند «آیا در حالى که کتاب را مىخوانید، مردم را به نیکى فرمان مىدهید و خود را فراموش مىکنید؟ آیا به عقل درنمىیابید؟ (91) » و «اى کسانى که ایمان آوردهاید، چرا سخنانى مىگویید که بهکارشان نمىبندید؟ خداوند سخت به خشم مىآید که چیزى بگویید و به جاى نیاورید. (92) » و همچنین روایات بسیارى قریب به مضمون این آیات، این شرط را جزو شرایط وجوب امر به معروف و نهى از منکر شمرده است. لیکن صاحب جواهر نظر او را رد و دلایلش را یکایک نقد مىکند و استدلال مىکند که مقصود این آیات و روایات این نیست که امر به معروف و نهى از منکر بر کسى که پایبند گفتههایش نیست، واجب نمىباشد. بلکه این نصوص در مقام نکوهش کسانى است که خود از دانستههاى خویش بهره نمىگیرند و چون کوران مشعلهدارند که راه را بر دیگران روشن مىکنند، اما خود همواره در تاریکى بهسر مىبرند. (93) بدینترتیب این شرط، شرط تأثیر است، نه شرط وجوب. غزالى این تفاوت را با آوردن مثالى نیک توضیح مىدهد: این [نوع امر به معروف و نهى از منکر] فاسق را نیز روا بود. که بر هر کسى دو چیز واجب است: یکى آن که خود کند و دیگرى آن که نگذارد دیگرى بکند و اگر یکى دست بداشت، دیگرى دست چرا باید داشت؟ اگر کسى گوید که: زشت بود که کسى جامه ابریشمین دارد، حسبت کند و از سر دیگرى برکشد. و خود شراب مىخورد و شراب دیگران مىریزد؛ جواب آن است که زشت دیگر بود و باطل دیگر [ زشتى مسئلهاى است و واجب نبودن مسئله دیگر] این از آن زشت باشد که مهمترین بداشت، نه آن که این نشاید؛ اگر کسى روزه دارد و نماز نکند، این زشت دارند، از آن که مهمترین دست بداشت؛ نه از آنکه این روزه داشتن نشاید و باطل بود. (94) با توجه به همین نکته است که عمده فقیهان، این شرط را جزو شرایط وجوب ندانسته و گفتهاند که چون این فریضه، واجب توصلى است و قصد قربت در آن شرط نیست، حتى بر تارکان معروف و مرتکبان منکر نیز واجب است. (95) اما، این داورى تنها یک جنبه قضیه را حل مىکند و نشان مىدهد که به لحاظ فقهى، همه مکلفان مخاطب این فریضهاند و تارکان معروف و فاسقان همانقدر موظف به اجراى این فریضهاند، که عاملان به معروف و صالحان. اما این فریضه بار اجتماعى نیز دارد و جنبه تربیتى و اصلاحى آن فراتر از اسقاط تکلیف است. بنابراین به سادگى نمىتوان مسئله را حلشده دانست. سعدى داستانى در این باب دارد که بعد اجتماعى این فریضه و نقش این شرط را در آن خوب به نمایش مىگذارد. به روایت سعدى: فقیهى پدر را گفت: هیچ از [این (96) ] سخنان [رنگین دلاویز] متکلمان در من اثر نمىکند. سبب آن که نمىبینم از ایشان کردار[ى] موافق گفتار.
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن، سیم و غله اندوزند
[عالمى را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس]
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
اتأمرونالناس بالبر و تنسون انفسکم؟
عالم که کامرانى و تنپرورى کند او خویشتن گم است، که را رهبرى کند؟
پدر گفت: اى پسر، به مجرد این خیال باطل نشاید روى از تربیت ناصحان بگردانیدن و... گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار باطل است آنچه مدعى گوید
خفته را، خفته کى کند بیدار؟
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نبشته است، پند بر دیوار را (97) نظر سعدى آن است که انسان باید بتواند گفته را از گوینده جدا کند و اگر گفته درست بود، بىتوجه به صاحب آن، به جان بنیوشد و آن را بهکار بندد. حق آن است که اگر آدمى به این حد از رشد و کمال برسد که بتواند فارغ از دغدغههاى گوناگون گوهر را از خلاب بیرون بکشد و سخنان حق را از اهل باطل بپذیرد و حکمت را گمشده خویش بداند که آن را هرجا یافت، مملوک خود بشناسد، زهى سعادت و کمال. این یکى از آموزههاى بزرگ معصومان است که هر کس حقیقت را از هر کس بود، بپذیرد و آن را آویزه گوش خود سازد. امام علىعلیه السلام در این باب مىفرماید: «حکمت گمشده مؤمن است. حکمت را فراگیر، هر چند از منافقان. (98) » همچنین ایشان مىفرماید: «حکمت را هرجا باشد، فراگیر که حکمت ـ گاه ـ در سینه منافق بود. پس در سینهاش بجنبد تا برون شود و با همسانهاى خود در سینه مؤمن بیارمد. (99) » در هر صورت، حکمت مطلوب و مراد مؤمن است و ملک خصوصى هیچکس نیست و شایستهترین مالک او، همین مؤمن است. اما دریغ که عملا همه به این حد از رشد و کمال نمىرسند و غالبا ارزش و درستى هر گفته را با گویندهاش مىسنجند و نخست تکلیف خود را با گوینده روشن مىکنند و اگر مشروعیت و صلاحیت او را تشخیص دادند، آنگاه به گفتهاش عمل خواهند کرد و یا آن را خواهند پذیرفت. این مسئله در مباحث ارتباطات انسانى جایگاه ویژهاى دارد و براساس تحقیقات متعدد، ثابت شده است «هر اندازه صداقت در رفتار فرستنده پیام مشهود باشد، به همان میزان به اعتبار او نزد دیگران افزوده مىشود... از اینرو افراد صادق، اعتبار بیشترى پیدا مىکنند. (100) » یعنى مردم نخست به گوینده مىنگرند و او را بهگونهاى ارزیابى مىکنند و سپس براساس درجه مشروعیت و صلاحیتى که برایش قائل شدهاند، سخنانش را مىپذیرند. پس نمىتوان گویندگان را همچون ماشینى فرض کرد که شنوندگان نسبت به آنها احساس خاصى ندارند. بىگمان در اینجا حب و بعضها و دلبستگىها نقش عمدهاى دارد. این مسئله در امور تربیتى بسیار حادتر و جدىتر است. مردمان از کسى که آنان را به صلاح دعوت مىکنند و از بدى بازمىدارند، انتظار دارند که خود پیشاپیش مظهر صلاح و پرهیز از فساد باشند. این همه تأکید در باب این که علم هر کس باید با عمل او برابر باشد و گفتهاش از کردارش بالاتر نباشد، ناظر به همین گرایش روحى افراد است. ما غالبا پیش از ارزیابى صحت و سقم سخنى، مىنگریم که گوینده آن کیست. با توجه به این نکته است که حساسیت این شرط در باب امر به معروف و نهى از منکر آشکارتر مىگردد.
گنجینه امثال و حکم فارسى و عربى سرشار از نقد و نکوهش دوگانگى کردار و گفتار و بىاثرى چنین روشى است. تعبیراتى چون «رطب خورده، منع رطب چون کند؟» و «کور خود مباش و بیناى مردم» و «اى فقیه، اول نصیحتگوى نفس خویش باش» و «توبهفرمایان چرا خود توبه کمتر مىکنند؟» و «که راه بجوید ز کور بىبصرى؟» و «غیر تقى یأمر الناس بالتقى/طبیب یداوى الناس وهو علیل» و هزاران مثل از این دست، گویاى اهمیت این شرط است.
با توجه به اهمیت این شرط است که مىبینیم امام علىعلیه السلام، بر آن تأکید بسیار دارند و اگر در باب شروط دیگر، چندان سخنى به تصریح نمىگویند، بر این شرط بسیار پافشارى مىکنند و آن را اساسىترین شرط امر به معروف و نهى از منکر مىشمارند. گیرم که مقصودشان از شرط، شرط تأثیر باشد، نه وجوب، مگر نه این که هدف اساسى و فلسفه وجوب آن، همین تأثیر است؟ امامعلیه السلام کسانى را که امر به معروف و نهى از منکر مىکنند، اما خود به گفتههایشان عمل نمىکنند، لعنت مىکنند و مىفرمایند: «خداوند آمران به معروف را که خود آن را وامىگذارند و ناهیان از منکر را که خود بدان عمل مىکنند، لعنت کند. (101) » ایشان همچنین پیششرط امر و نهى را پایبندى آمر و ناهى مىدانند و مىفرمایند: «نهى از منکر کنید و خود از آن بازایستید؛ چرا که پس از بازایستادن، به بازداشتن فرمان یافتهاید . (102) » ایشان خود را پیشاهنگ این روش و شیوه مىداند و مىفرماید: «اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى ترغیب نمىکنم، مگر آن که پیش از شما بدان روى مىآورم و شما را از معصیتى بازنمىدارم، مگر آن که پیش از شما خود از آن بازمىایستم. (103) » در تفسیر آیه شریفه رجال لاتلهیهم تجارة ولابیع عن ذکرالله؛ «مردانى که تجارت و داد و ستدى آنان را از یاد خدا غافل نمىسازد» (سوره نور، آیه 37) به وصف خدامردانى مىپردازد که تجلى حق در زمین هستند. شاخصه کار اینان وحدت علم و عمل آنان است و هر آنچه بگویند، خود نیز بدان عمل مىکنند: «به عدالت فرمان مىدهند و خود بدان عمل مىکنند و از منکر بازمىدارند و خود از آن بازمىایستند. (104) » این نکته درباره مربیان مردم و کسانى که خود را در موضع رهبرى و راهنمایى نشاندهاند، مهمتر است. آنان باید با عمل نه گفتار، مردم را هدایت کنند و به جاى سخن از معروف، خود مصداق معروف و نماد آن باشند. بدین رو، از نظر امام علىعلیه السلام «آنکه خود را پیشواى مردم سازد، پیش از تعلیم دیگرى باید به ادب کردن خویش بپردازد و پیش از آنکه به گفتار تعلیم فرماید، باید به کردار ادب نماید. و آنکه خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایستهتر به تعظیم است از آنکه دیگرى را تعلیم دهد و ادب آموزد. (105) » بارى، از نظر امام اساسا امر به معروف و نهى از منکر به معناى سخن گفتن و دیگران را به زبان راهنمایى کردن نیست، بلکه مقصود ارائه الگوى عملى از معروف و دورى از منکر است . ایشان به هنگام یادکرد از یکى از یارانشان با شیفتگى او را وصف مىکنند و یکى از اوصاف او را چنین باز مىگویند: «آنچه مىگفت مىکرد و آنچه نمىکرد، نمىگفت. (106) » این همه تأکید، نشان از نقش پایبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود دارد. لذا امام اگر چندان به شروط دیگر اشاره نمىکند، بر این یک، سخت پاى مى فشارد و آن را لازمه امر به معروف و نهى از منکر مىشمارد؛ زیرا که بدون این شرط، امر و نهى تنها فریادى در برهوت خواهد بود؛ بىکمترین اثرى. البته مقصود آن نیست که نباید به امر و نهى زبانى پرداخت، بلکه این نیز لازم است. اما اگر در پى تأثیر باشیم، از باب «دوصد گفته چون نیم کردار نیست» باید خودمان جلوهاى از معروفها گردیم.
یادکردنى است که اگر به امر به معروف و نهى از منکر، از منظرى کلان و به عنوان اساس دعوت اسلام، بنگریم، آنگاه اهمیت و موقع این شرط و لزوم آن آشکارتر مىگردد. مقصود از امر به معروف و نهى از منکر، صرفا سخنپراکنى و اسقاط تکلیف به هر قیمتى نیست، تا عامل نبودن آمر را مهم نشماریم و شرط ندانیم. بلکه چون مقصود تحقق معروف است، باید آمران اگر خود عامل نیستند، دهان ببندند و حرمت این فریضه را نشکنند. به گفته مرحوم صاحب جواهر : بر کسى که به نصوص و جز آنهایى که نقل کردهایم، احاطه یافته است، مخفى نماند که مقصود از امر به معروف و نهى از منکر، واداشتن به آن از طریق ایجاد معروف و دورى گزیدن از منکر است، نه سخن تنها. (107) پس اگر حقا شرطى را باید براى امر به معروف گذاشت، همین شرط است و توجه کرد که مقصود از این شرط، شرط تأثیر است.
گفتار سوم: مراتب و آداب امر به معروف و نهى از منکر
هدف از امر به معروف و نهى از منکر، تأثیر آن است. مقصود آن است که با اجراى این فریضه، مردم از منکرات بازایستند و به معروفها روى آورند. از اینرو باید به جنبه عملى این فریضه توجه بسیارى نشان داد. کاربست این فریضه تابع منطق سادهاى است و آن حرکت از ساده به دشوار و یا به تعبیر فقها الایسر فالایسر است. در اینجا مقصود نه عقدهگشایى است و نه کینهکشى. هدف فقط تحقق معروف و از میان بردن منکر است. به گفته شهید مطهرى: امر به معروف و نهى از منکر از کارهایى است که ساختمان و کیفیت ترتیب آن و این که در کجا مفید است و به چه شکل مفید است و مؤثر است و بهتر ثمر مىدهد و به بار مىنشیند و نتیجه مىدهد، همه را شارع در اختیار عقل ما و فکر ما و منطق ما گذاشته است. (108) بدینترتیب، سخن از شیوه واحد و ترتیب معین، کارگشا نیست. اما در اینجا چند نکته باید مورد توجه قرار گیرد: نخست آنکه هدف از اجراى این فریضه، اثرگذارى است. این فریضه برخلاف فرایض عبادى که بهطور مطلق از ما خواسته شده و نمىتوانیم تأثیر آنها را معین کنیم، دقیقا مشروط و منوط به تأثیر است و در شرط دوم آن هم دیدیم که اثرگذارى از شروط آن است . لذا همواره این نکته باید مدنظر باشد. دیگر آن که، چنین نیست که همیشه امر و نهى شونده پایینتر و کمشخصیتتر از آمر و ناهى است؛ بلکه او نیز انسانى است با حقوقى همسنگ آمر و چهبسا از نظر انسانى و اخلاقى از او برتر باشد. (109) به همین دلیل تحقیر او و آزردنش خلاف شرع و حرام است. (110) نکته سوم آن که هدف از اجراى این فریضه، اجراى آن به هر شکل و با هر قیمتى نیست، بلکه شیوههاى اجرایى نیز باید درست و انسانى و اخلاقى باشد. اساسا هدف مقدس از طریق بهکار گرفتن وسیله مقدس بهدست مىآید، نه وسیله نامشروع. با توجه به این نکات است که مسئله مراتب امر به معروف و نهى از منکر در فقه و اخلاق ما مطرح شده است و از ما خواستهاند تا این مراتب را حتىالمقدور رعایت کنیم. مقصود از رعایت کردن این منطق آن است که بیشترین نتیجه را با کمترین هزینه و مئونه بهدست آوریم و گرهى را که با دست گشوده مىشود، با دندان نگشاییم. از اینرو، الگوى کلى مراتب و انگاره آن براساس سه مرتبه شکل گرفته است و فقها بر آن رفتهاند که مراتب انکار از انکار قلبى، زبانى و عملى تشکیل مىشود و آمر و ناهى باید به ترتیب از این سه مرحله بگذرد. (111) البته هر یک از این مراتب، خود داراى زیرمرتبههاى دیگرى مى تواند باشد که آمر و ناهى براساس شناختى که از جامعه و مخاطبان خود دارد، مىتواند آنها را شناسایى کرده، بهکار گیرد.
خاستگاه این الگو را مىتوان در سخنان امام علىعلیه السلام یافت. ایشان طى سخنانى در باب جهاد و به قصد برانگیختن مردم بهسوى آن فرمود: اى مؤمنان، آنکه بیند ستمى مىرانند یا مردم را به منکرى مىخوانند و او به دل خود آن را نپسندد، سالم مانده و گناه نورزیده و آنکه به زبان انکار کرد، مزد یافت و از آنکه به دل انکار کرد، برتر است و آنکه با شمشیر به انکار برخاست تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد، او کسى است که راه رستگارى را یافت و بر آن ایستاد و نور یقین در دلش تافت. (112) همچنین، روزى هنگام ایراد خطبه، مردى برخاست و به حضرت گفت: «اى امیرمؤمنان، ما را از مرده زندگان باخبر ساز. (113) » امام نیز پذیرفت و پس از اشاره به بعثت پیامبران و حاکمیت آنان، از نسلهایى که پس از آنان آمدند سخن گفت و آنان را اینگونه تقسیم کرد: از مردمان کسى است که کار زشت را ناپسند مىشمارد و بهدست و زبان و دل خود آن را ناخوش مىدارد، چنین کس خصلتهاى نیک را به کمال رسانیده؛ و از آنان کسى است که به زبان و دل خود انکار کند و دست به کار نبرد، چنین کس دو خصلت از خصلتهاى نیک را گرفته و خصلتى را تباه ساخته؛ و از آنان کسى است که منکر را به دل زشت مىدارد و بهدست و زبان خود بر آن انکار نیارد، چنین کس دو خصلت را که شریفتر است ضایع ساخته و به یک خصلت پرداخته؛ و از آنان کسى است که منکر را بازندارد به دست و دل و زبان، چنین کسى مردهاى است میان زندگان؟ (114) بدینترتیب، از نظر حضرت، امر به معروف و نهى از منکر، داراى سه مرتبه است که یکى برتر از دیگرى است: .1 مرتبه قلبى؛ .2 مرتبه زبانى؛ .3 مرتبه عملى. مقصود از مرتبه قلبى آن است که انسان حداقل در دل خویش میان معروف و منکر تفاوت نهد و خواهان معروف باشد و منکر را ناخوش بدارد. این کمترین مرتبهاى است که صالح را از طالح و درستکار را از بدکار جدا مىسازد و اگر کسى به قلب نیز از منکر ناخشنود نباشد، همدست بدکاران و شریک جرم آنان خواهد بود. امام خود، درباره این عنصر قلبى و اهمیت آن مىفرماید: «مردم، خشنودى و خشم [از چیزى] همگان را [در پیامد آن] شریک سازد [و کیفر و پاداش آنچه بدان راضى شدهاند به آنان بپردازد] چنانکه ماده شتر ثمود را یک تن پى نمود و خدا همه آنان را عذاب فرمود؛ چرا ـ که گرد اعتراض نگردیدند ـ و همگى آن کار را پسندیدند. (115) » لذا هر مسلمانى باید منکر را بد بشمارد و معروف را بپسندد وگرنه از مسلمانى بویى نبرده و مرده متحرکى است و به تعبیر امام، مردهاى میان زندگان است. از نظر امام اساسا چنین کسى مسخ شده و از طبیعت انسانى خود بیرون شده است: «آن که به دل کار نیکى را نستاید و کار زشت را ناخوش نیاید، طبیعتش دگرگون شود، چنانکه پستى وى بلند و بلندىاش سرنگون . (116) » این مسخشدگى تا آنجا پیش مىرود که چنین کسى هر چند خود مرتکب گناه نشده باشد، شریک گناهکاران بهشمار خواهد آمد. به گفته امام: «آنکه به رفتار گروهى خشنود است، مانند آن است که شریک رفتارشان باشد. (117) » عکس این مطلب هم راست است: آن که شاهد رفتار نادرست کسانى است، اما به دل آن را ناخوش مىدارد، گویى اساسا شاهد آن رفتار نبوده است. امام علىعلیه السلام به روایت از سولخداصلى الله علیه وآله وسلم مىفرماید: «هر که شاهد ماجرایى باشد و آنرا ناخوش دارد؛ مانند کسى است که آنرا ندیده است و آنکه شاهد ماجرایى باشد و آن را خوش دارد، مانند کسى است که شاهد آن بوده است. (118) » صرف ناخوش داشتن نیز کافى نیست. این ناخشنودى باید ظهور و بروزى در چهره و رفتار انسان داشته باشد. بدین روى امام خبر مىدهد که «رسولخدا به ما فرمان داد تا با معصیتکاران با چهرههایى دژم روبرو شویم. (119) » اما دومین مرتبه از نظر امام آن است که مسلمان به زبان امر و نهى کند. کسى که چنین مىکند، دستکم اعتراض خود را نسبت به رفتار نادرست نشان مىدهد و موضع خود را به نمایش مىگذارد. تحقق بسیارى از معروفها و از میان رفتن بسیارى از منکرها در گرو ظهور این مرتبه از امر به معروف و نهى از منکر است. با حضور این عنصر است که افراد حس مىکنند هنوز جامعه زنده است و نبض اخلاقى آن مىزند و نسبت به نادرستىها حساسیت دارد. لیکن مسئله در این جا متوقف نمىشود و باید این گفتار با رفتار آمر و ناهى هماهنگ باشد. براى مثال این درست نیست که کسى را نهى از منکر کنیم و آنگاه که دیدیم ترتیباثرى به گفته ما نداد، همچنان مراوده خود را با او ادامه دهیم. امام علىعلیه السلام خود از گروهى اسرائیلیان نام مىبرد که در برابر منکر حساسیت زبانى داشتند؛ اما چون دوست خود را نهى از منکر مىکردند و با این که او دست از منکر بازنمىداشت، همچنان همنشین و همخوراک او بودند. بدین روى خداوند همگان را به عذاب دچار کرد. (120) از نظر امام برترین مرتبه امر به معروف آن است که انسان دست به اقدام بزند و عملا براى تحقق معروف و نابودى منکر بکوشد. آنگاه که آن منکر، حمله نظامى دشمن است، اقدام عملى، برگرفتن سلاح و به جنگ او رفتن است. اما همیشه نیازى به اسلحه برگرفتن نیست و همواره احتمال حمله دشمن وجود ندارد. لذا باید اقدام عملى یا یدى را در سطح وسیعترى دید. مقصود از اقدام عملى هرگونه حرکت هدفدار و مشروعى است که براى تحقق معروف و نابودى منکر لازم است. گاه این اقدام عملى، بسیج نظامى است و گاه کوشش براى سوادآموزى و ریشهکنى بىسوادى و گاه تلاشى است براى سازندگى و آبادانى کشور.
به نظر مىرسد میان آنچه امام به عنوان مراتب امر به معروف و نهى از منکر نام مىبرد و آنچه فقها در این باب مىگویند، اندکى اختلاف باشد. امام بر آن است که هر مسلمان باید هم به دل و هم به زبان و هم به کردار خواستار معروف و بیزار از منکر باشد و به مقدارى که از این مراتب عدول کند و دست از اقدام شوید و تنها به زبان یا دل اکتفا کند، از ارزش دینى او کاسته مىشود. لذا برخورد ایشان با این مسئله برخوردى ارزشى است و از نظر ایشان مسلمان کامل باید در هر سه مرتبه فعال باشد. بههمین دلیل فرزند خود را توصیه مىکند که: «بهدست و زبان کار پسند را زشت شمار و از آن که کار ناپسند کند با کوشش، خود را دور بدار. (121) » اما آنچه فقها در این باب مىگویند، نه ناظر به آمر و ناهى است، بلکه ناظر به ضرورت و نیاز است. اگر منکر با زبان رفع شود، دیگر نیازى به اقدامات ویژه نیست. پس دیگر تعارضى میان دو نگاه پیشگفته وجود ندارد. به تعبیر دیگر، امام به این مسئله از نگاه عقیدتى مىنگرد و فقها از منظر عملى. بهویژه آنکه پارهاى اقدامات عملى نیازمند تشکیلات و اختیارات و حتى اجازه خاص است و اگر هر کس بخواهد در وسیعترین عرصه و به هر شکلى براى امر به معروف و نهى از منکر، دست به اقدام عملى بزند، به تعبیر فقها «اختلال یا فساد نظام» (122) پیش مىآید.
آداب امر به معروف و نهى از منکر
از میان فرایض اسلامى، تنها فریضهاى که مشروط به تأثیر است، همین امر به معروف و نهى از منکر است. از ما خواستهاند تا بىتوجه به تأثیر، نماز بخوانیم یا روزه بگیریم. لیکن در مورد امر به معروف، مؤثر واقع شدن آن، یکى از شرایط وجوبش بهشمار است. (123) همه شرایط و مراتب و آدابى که براى اجراى این فریضه در نظر گرفتهاند، چیزى نیست جز کوشش براى مؤثرتر شدن آن. لذا هرگز در این مورد نمىتوان به شعار «بر رسولان بلاغ باشد و بس» بسنده کرد. بنا بر این آنکه در پى امر به معروف و نهى از منکر است، باید طبیبوار و مشفقانه درد بیمار خود را بشناسد و داروى مناسب آن را تجویز نماید و در این راه آدابى را بهکار بندد که او را موفق سازد. اما «مقصود از آداب، آن چیزهایى است که رعایت آنها در حصول غرض و گرفتن نتیجه مؤثر است. (124) » برخى از این آداب، اختصاص به امر به معروف ندارد و شامل بیشتر عرصههاى زندگى نیز مىشود و پارهاى از آنها در پارهاى از کتابها تحت عنوان شرایط امر به معروف و نهى از منکر ذکر شده و یا از مشتقات آنها بهشمار آمده است. تأمل در این آداب، ما را متوجه حقیقتى ناخوشایند مىکند: بسیارى از امر به معروفهاى ما، در حقیقت امر به منکر و زیر پا گذاشتن حقوق مسلم دیگران و تجاوز به حریم زندگى آنان است که شارع به هیچ روى بدان خشنود نیست.
امام علىعلیه السلام، در کنار تأکیدات بسیار بر اصل این فریضه، همواره بر آن است تا با آموختن آداب آن، دیگران را از کجفهمى و برداشت ناصواب برحذر دارد و شیوه درست آن را به مؤمنان بیاموزد. در اینجا پارهاى از آداب این فریضه را از منظر امامعلیه السلام نقل مىکنیم. مهمترین این آداب عبارتند از:
1.پرهیز از تجسس؛ 2.پرهیز از پردهدرى؛ 3.پرهیز از دشنام؛ 4.رفاقت؛ 5.صبورى.
.1 پرهیز از تجسس
امر به معروف و نهى از منکر، ناظر به حقوق اجتماعى مسلمانان است و تنها در این حوزه کاربرد دارد. از اینرو کشاندن آن به حریم خصوصى مردم جز مسخ این فریضه و مشکلسازى نتیجهاى ندارد. اساسا تا ترک معروف یا ارتکاب منکرى آشکار نباشد، کسى را حق پىجویى و تجسس براى احراز آن نیست. اگر کسى در نهان گناهى مرتکب مىشود و یا واجبى را فرومىگذارد، تنها به خودش زیان مىزند، نه دیگرى.
این مسئله، از مسلمات اسلام است که هر کس حریم خصوصى خود را دارد و کسى را حق تجسس در آن نیست. داستان خلیفه دوم و بالا رفتن از خانه دیگران براى کشف منکر و عکسالعمل آن مسلمان، معروف است. هنگامى که عمر مچ آن شخص مرتکب منکر را گرفت، آن مرد مدعى شد که اگر من مرتکب یک منکر شده باشم، تو را سه منکر است که یکى از آنها، تجسس است که به تصریح قرآن کریم (سوره حجرات، آیه 12) حرام است. خلیفه نیز خطاى خود را پذیرفت و از او درگذشت . این ماجرا را غزالى در احیاءالعلوم (125) و کیمیاى سعادت (126) به تفصیل نقل مىکند. از نظر امام علىعلیه السلام اساسا اگر گناهى در نهان صورت گیرد و یا واجبى ترک شود، تنها عامل و تارک زیان مىبیند و از رحمت خدا محروم مىگردد، و دیگران از این کار زیانى نمىبینند. فلسفه امر و نهى نیز در درجه اول حفظ سلامت جامعه است. امامعلیه السلام از رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم نقل مىکند که ایشان فرمود : «هرگاه بندهاى در نهان گناهى را مرتکب شود، جز او زیانى نمىبیند و هرگاه آشکارا آن را مرتکب شود و بر او خرده نگیرند، عموم مردم از آن زیان مىبینند. (127) » از نظر امام کیفر و مجازات الهى هنگامى دامنگیر جمع مىگردد که گناه فردى آشکارا صورت گیرد: «خداوند عامه را به گناه خاصه، هرگاه آنان در نهان مرتکب کار زشتى شوند و عامه از آن باخبر نشوند، کیفر نمىدهد. (128) » بدینترتیب قلمرو کاربرد امر به معروف و نهى از منکر، اعمال آشکار و جایى است که ترک معروف یا ارتکاب منکر، آشکار و عیان باشد.
فقها در این زمینه چندان دقتنظر و احتیاط به خرج مىدهند که نه تنها گناه نهانى را مشمول امر به معروف و نهى از منکر نمىدانند، بلکه معتقدند اگر ترک واجب یا ارتکاب منکر نیز آشکار باشد، اما از سر جهل به موضوع صورت گرفته باشد، باز امر به معروف و نهى از منکر واجب نیست. براى مثال امام خمینى، در این باب مىگوید: «اگر فاعل [منکر] جاهل به موضوع باشد، انکار او و رفع جهلش واجب نیست؛ مانند آنکه نماز را از سر غفلت یا فراموشى نخواند و یا بر اثر جهل به موضوع، مسکرى نوشید. (129) » البته این مسئله ناظر به موارد عمومى یا جزئى است، اما جایى که مسئله حیاتى باشد، دیگر نمىتوان سکوت کرد: «البته اگر آن مسئله بهگونهاى باشد که خداوند متعال به هیچ روى ارتکاب و یا ترکش را نمىپسندد، مانند قتل نفس محترمه، اقامه آن [فریضه] و امر و نهى در این مورد واجب است. (130) » بنا بر این در امر و نهى هم باید ترک واجب یا ارتکاب منکر، آشکار باشد و هم فاعل و تارک دچار فراموشى یا غفلت و یا جهل به موضوع نشده نباشد وگرنه جایى براى اجراى این فریضه نیست. از اینرو، باید این تلقى نادرست را که امر به معروف و نهى از منکر، گونهاى فضولى در کار دیگران و تجسس و دخالت در امور شخصى افراد است، کنار گذاشت و براى رفع این پندار ناروا کوشید. امر به معروف و نهى از منکر هیچ نسبتى با تجسس و فضولى در کار دیگران ندارد و اگر هم بتوان نسبتى برقرار کرد، نسبت تضاد است.
در اینجا تنها یک استثنا وجود دارد و آنهم بازرسى، بررسى و مراقبت از کردار و اعمال سازمانها و مؤسسات است. از آنجا که فلسفه وجودى سازمانهاى دولتى و مؤسسات عمومى، تأمین مصالح عامه است، باید دید که آیا در این مسیر گام برمىدارند و آیا براى تحقق این هدف مىکوشند یا خیر. اساسا نظارت بر سازمانها غیر از تجسس است؛ زیرا تجسس به معناى کنجکاوى در امور شخصى افراد و دخالت در حریم خصوصى آنان است؛ حال آنکه در سازمانها و مؤسسات، چیزى به نام حریم خصوصى وجود ندارد. این نهادها با امکانات و بودجه مردم و براى خدمت به آنها پدید آمدهاند و همواره باید در این مسیر نیز حرکت کنند. این اصل در مورد مدیران و گرداندگان مؤسسات عمومى نیز صادق است. چرا که آنان با در اختیار گرفتن بودجه و امکانات مردمى، متعهد شدهاند در جهت تأمین مصالح جامعه حرکت کنند. بنا بر این باید احراز شود که تا چه حد به تعهد خویش پایبندند. البته این مسئله باز به معناى دخالت در امور شخصى مدیران و تجاوز به حریم خصوصى آنان نیست، بلکه مقصود آن است که همواره باید حوزه مدیریتى و اختیارات چنین کسانى زیرنظر باشد و کنترل گردد. با همین رویکرد است که امام علىعلیه السلام از مالکاشتر مىخواهد کارهاى زیردستان و کارگزاران خود را زیرنظر داشته باشد و از طریق فرستادن منهیان و مراقبان، مانع تخلفات احتمالى آنان گردد. در این مورد ایشان پس از آنکه دستور مىدهد تا کارگزاران براساس توان و شایستگى انتخاب شوند، مىفرماید: «بر کارهاى آنان مراقبت دار و جاسوسى راستگو و وفاپیشه بر ایشان بگمار که مراقبت نهانى (131) تو در کارهایشان، وادارکننده آنها است به رعایت امانت و مهربانى است بر رعیت. (132) »
.2 پرهیز از پردهدرى
انسان، طبیعتا به خطاکارى گرایش دارد، وگرنه دیگر نیازى به امر و نهى نبود. از آنجا که غرایز در او بالفعل و تربیتپذیرى بالقوه است، (133) اگر به خود واگذاشته شود، به کجروى خواهد افتاد. در این مرتبه نفس بسیار نیرومند و حاکم و آمر است و همان است که حضرت یوسف از آن چنین یاد مىکند: «نفس خود را تبرئه نمىکنم که نفس به بدى فرمان مىدهد، مگر آن که پروردگارم رحم کند. (134) » بدینترتیب، حتى در آرمانىترین جوامع و با بودن بهترین الگوها، نمىتوان تضمین کرد که هیچ خطایى رخ ندهد. از اینرو، گفتهاند: «انسان جایزالخطا ـ و حتى گاه واجبالخطا ـ است.» توجه به این حقیقت، هشدارى است در باب شناخت بیشتر ماهیت انسان و بهکار گرفتن درست اصل امر به معروف و نهى از منکر.
افزون بر این، نه تنها ارتکاب فحشا و اعمال ناپسند، از نظر دینى منکر است، گزارش و نقل و نشر آن نیز نوعى منکر بهشمار مىرود. از اینرو اگر کسى مرتکب گناهى شد، موظف است آن را پنهان نگه دارد و از تجاهر به آن خوددارى کند. رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم پس از آنکه مسلمانى را که زنا کرده و آنگاه خود به آن اعتراف کرده بود، حد زد، فرمود : «هر کس بدین ناپاکىها آلوده شد، سزاوار است که خود را با پوشش خداوند متعال، درپوشد و اظهار مکند. (135) » امام علىعلیه السلام نیز پس از آنکه مسلمانى به گناه مستوجب حدى اعتراف کرد، خشمگین شد و فرمود: «چهقدر زشت است که یکى از شما مرتکب اینگونه فحشاها مىشود و سپس در برابر همگان خود را رسوا مىکند! چرا در خانهاش توبه نکرد؟ به خدا سوگند، توبهاش میان خود و خدا برتر از اجراى حد بر او بهوسیله من است. (136) » بنابراین نه تنها مرتکب گناه حق ابراز آن را ندارد، بلکه دیگران نیز حق ندارند که گناه پنهان کسى را آشکار و عیان سازند و آن را منتشر کنند. قرآن کریم نیز، در این باب تهدید سنگینى کرده است. (137) رعایت ظواهر و پایبندى به اصول اخلاق اجتماعى، مسئلهاى است و اخلاقى زیستن در نهان و داشتن خشیت الهى، مسئله دیگرى است. امر به معروف و نهى از منکر در پى تأمین مسئله نخست است. بر این اساس، هرگونه پردهدرى و افشاگرى درباره گناهان نهان، خود نوعى منکر است و مستوجب مجازات.
نوشتهاند: روزى خلیفه دوم بر منبر خود با صحابه رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم مشورت کرد و پرسید: «چه گویید، اگر امام به چشم خویش منکرى بیند، روا بود که حد زند؟» گروهى گفتند: «روا بود. (138) » اینان فقط مسئله مجازات را مد نظر داشتند، گویى که هدف اصلى مجازات، تنبیه مجرم است . حال آنکه واضع قانون، که علیم و حکیم است، اهداف دیگرى را نیز براى آن در نظر گرفته است که مهمترین آن حفظ سلامت جامعه و حفظ ظاهر آن است. امام علىعلیه السلام که در آنجا حضور داشت، این پاسخ را نپسندید و اعلام داشت: خداوند متعال خود، شرط اجراى اینگونه حدود را گواهى دو شاهد عادل قرار داده است و امام را که یکتن است نرسد به استناد گواهى خود حدى اجرا کند.« این کارى است که خداى ـ عزوجل ـ در دو عدل بسته است، به یک تن کفایت نیفتد. و روا نداشت که امام به علم خویش در این، کار کند و واجب داشت فرو پوشیدن. (139) » از نظر امام، حفظ سلامت آشکار جامعه، مهمتر از اجراى حدود خاص است که مستلزم رسواسازى و افشاگرى است. از اینرو طى سخنان کوبندهاى از یاران خود مىخواهد دست از پردهدرى بردارند و خود را برتر از گناهکاران ندانند و همواره در نظر داشته باشند که بسا گناه دیگران آمرزیده شود، اما از آنان، نه. امام در این باب چنین توصیه مىکند: بر کسانى که گناه ندارند و از سلامت دین برخوردارند، سزا است که بر گناهکاران و نافرمانان رحمت آرند و شکر این نعمت بگزارند؛ چندانکه این شکرگزارى آنان را مشغول دارد و به گفتن عیب مردمان وانگذارد. تا چه رسد به عیبجویى که برادر را نکوهش کند و به آنچه بدان گرفتار است، سرزنش کند. آیا به خاطر ندارد که خدا چگونه بر او بخشید و گناهان پوشید ـ بزرگتر از گناهى که او را بدان مذمت کند ـ و چگونه او را مذمت کند که خود چنان گناهى کرده است ـ لیکن پوشیده و در پرده است ـ و اگر چنان گناهى نداشته گناهان دیگرى داشته که از آن گناه بزرگتر است؛ و به خدا سوگند، اگر گناهى که کرده بزرگ نیست و گناهى است خرد، جرأت او را بر زشتى مردمان گفتن، گناهى بزرگتر باید شمرد.
اى بنده خدا در گفتن عیب کسى که گناهى کرده است، شتاب مکن! چه، امید مىرود که آن گناه را بر او ببخشند و بر گناه خرد خویش ایمن مباش! چه، بود که تو را بر آن عذاب کنند. پس اگر از شما کسى عیب دیگرى را دانست، بر زبان نراند، به خاطر عیبى که در خود مىداند . و شکر بر کنار ماندن از گناه او را بازدارد از آنکه دیگرى را که به گناه گرفتار است، بیازارد. (140) امام بر این مسئله چنان تأکید دارد که در عهدنامهاش به مالک اشتر، او را از کسانى که گناه نهان افراد را آشکار مىسازند، برحذر مىدارد و توصیه مىکند که گناه مردمان را بپوشاند و «از رعیت آن را از خود دورتر دار و با او دشمن باش که عیب مردم را بیشتر جوید، که همه مردم را عیبها است و والى از هر کس سزاوارتر به پوشیدن آنها است. پس مبادا آنچه را بر تو نهان است آشکار گردانى و باید آن را که برایت پیدا است بپوشانى و داورى در آنچه از تو نهان است با خداى جهان است. پس چندان که توانى زشتى را بپوشان تا آن را که دوست دارى بر رعیت پوشیده ماند، خدا بر تو بپوشاند. (141) » بدینترتیب، امام علىعلیه السلام واقعگرایانه جامعه را مىبیند و مىداند که همه مسلمانان قدیس نیستند و یوسفوار بهپاکى زندگى نمىکنند. اما این دلیل نمىشود که هر گناه نهانى را آشکار کنیم و کوس رسوایى هر مسلمانى را بر سر هر کوى و برزن بزنیم. کسى که در پى عیبجویى این و آن است، همچون بیکارهاى است که بر گندابى مىنشیند و آن را با چوبى به هم مىزند تا هر لحظه بوى ناخوش آن، رهگذران را بیازارد. این منطق امر به معروف نیست، مسلمان راستین آن است که خاکى بر آن گنداب بریزد و عفونت آن را بپوشاند، نه آنکه عفونتش را به هر سو بپراکند. گوهر سخن امام همین است. هیچ توجیه اخلاقى براى رسوا کردن دیگران به سبب گناهان نهانشان نیست. بدین روى نه تنها به نام امر به معروف نمىتوان پردهدرى کرد، بلکه یکى از معروفها ستر عیوب و پردهپوشى تا حد ممکن است؛ یعنى همان کارى که امام علىعلیه السلام با مجرمانى مىکرد که خود براى اعتراف کردن مىآمدند. ایشان با تجاهل و دفعالوقت و تعویق اجراى حد، مىکوشید پرده بر گناهان آنان بیفکند و مرتکبان منکر را بیمارانى مىدانست که نیازمند ترحمند، نه دشمنانى سزاوار لگدکوبى . در تحلیل نهایى، کسانى که در پى عیبجویى و عیبیابى این و آنند، یا خود عیبناکند و یا در سر سویداى خود آرزوى آن را دارند. آنکه در پى افشاى گناهان دیگرى است، یا خود در حسرت ارتکاب گناه مىسوزد و یا آنکه مىخواهد با این کار قبح عمل از بین برود و زمینه گناهکارى او نیز فراهم شود. امام علىعلیه السلام این نکته ظریف روانى را چنین گزارش کردهاند: «عیبناکان، دوستدار پخش معایب مردمند، تا عذرى براى عیبناکى خود فراهم آرند. (142) »
.3 پرهیز از دشنام
امر به معروف و نهى از منکر، فریضه و واجب است. اما براى اجراى آن نباید پا از حدود شرع بیرون گذاشت. این واجب از آنهایى است که نمىتوان براى اجراى آن واجبهاى دیگر را فروگذاشت و به محرماتى دیگر مرتکب شد. یکى از محرمات رایج در اجراى این فریضه، بدزبانى و دشنامگویى است، که آمر و ناهى مىپندارد چون حق با او است، مىتواند از هر زبانى و واژگانى استفاده کند. منطق قرآن و دستور خداوند متعال به موسى و هارونعلیهما السلام (143) باید در این زمینه راهنماى هر مسلمانى باشد. قرآن کریم حتى دشنام دادن به مشرکان را درست نمىشمارد (144) و مؤمنان را کسانى مىداند که از هرگونه لغوى دورى مىگزینند (145) و حتى به جاهلان پاسخى در خور و مسالمتآمیز مىدهند. (146) هدف از امر و نهى، نفوذ در دلها و برانگیختن مردمان در جهت پدید آوردن معروف و از میان برداشتن منکر است؛ حال آنکه دشنامگویى مانع از نفوذ و سد راه همدلى است. اگر هم کمترین امکان تأثیرى در میان باشد، دشنام دادن و بدگویى، آنرا از میان مىبرد. از اینرو در منظومه فکرى امام علىعلیه السلام جایى براى دشنام دادن وجود ندارد و ایشان روا نمىدارد که مسلمانى دهان خود را بدان بیالاید. حضرت چون در جنگ صفین دید که یارانش به لشکریان معاویه دشنام مىدهند، آنان را از این کار برحذر داشت و فرمود: من خوش ندارم شما دشنامگو باشید؛ لیک اگر کردههاى آنان را بازگویید و حالشان را فرایاد آرید، به صواب نزدیکتر بود و در عذرخواهى رساتر. (147)
.4 رفاقت
عصاره آداب امر به معروف و نهى از منکر در لسان معصومان، تحت عنوان رفق آمده است. مقصود از رفق، ملایمت، نرمى، مدارا و رفاقت با تارک معروف و مرتکب منکر است. نه اینکه با او دوستى و رفاقت به معناى امروزین داشته باشیم، بلکه در برخوردهایمان راه نرمى و مدارا را پیش بگیریم و دوستانه و مشفقانه بکوشیم خطاکار را از راه کج بازآوریم. هنگامى امر و نهى ما مؤثر مىافتد که راه همدلى را برگزینیم و تارک معروف را همچون بیمارى بدانیم که نیازمند کمک ما است. خداوند متعال به پیامبرشصلى الله علیه وآله وسلم مىآموزد تا از منکر بیزار باشد، بىآنکه از عاملان آن بیزارى جوید و به او مىفرماید: «پس اگر تو را نافرمانى کردند، بگو: من از آنچه مىکنید بیزارم. (148) » در نتیجه حضرت رسول از کردار نادرست آنان بیزارى مىجوید، نه از خود آنان. همچنان که طبیب از بیمار متنفر نیست و بر آن است تا او را درمان کند و از چنگال بیمارى برهاند . کسانى که در صدر اسلام مىزیستند و از نزدیک با تعالیم وحیانى و نبوى آشنا بودند، این نکته را نیک دریافته بودند. لذا اگر کسى از آنان مرتکب گناهى مىشد و براى حد خوردن خود را معرفى مىکرد، به رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم یا امام علىعلیه السلام عرض مىکرد: طهرنى؛ «پاکم ساز». آنان به نیکى مىدانستند که هدف از حد زدن، نه کیفر دادن گناهکار، که پاک ساختن او از گناه است.
آنکه در پى امر و نهى است، نیز باید چنین نگاهى به امر و نهى خود داشته باشد. امام علىعلیه السلام از رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم نقل مىکند که فرمود نباید امر به معروف و نهى از منکر کند، جز آن که این سه صفت در او باشد: «در آنچه بدان امر مىکند، رفیق و در آنچه از آن نهى مىکند رفیق باشد... (149) ». تعبیر کلیدى رفق در گفتار معصومان فراوان وارد شده است. براى مثال امام صادق، پس از نقل ماجرایى عبرتآموز مىفرماید: «امامت ما با رفق و دوستى و معاشرت خوب و پرهیزگارى است. (150) » خطبه 140 نهجالبلاغه که پیشتر ذکر شد، بر این اصل پا مىفشارد که آنان که خود را پاک مىدانند، چندان غره نشوند و به سپاس این نعمت به بدکاران با چشم رحمت و شفقت بنگرند . همچنین امام از مالک اشتر مىخواهد تا مهربانانه با بدکاران برخورد کند و آنچه را که شایسته پوشاندن است، بپوشاند. سخن کوتاه، اساس امر به معروف و نهى از منکر، نفوذ و تأثیر است و این یک بدون رفق و مدارا و نرمى حاصل نمىشود.
.5 صبورى
مسائل اجتماعى، برآیند عوامل بسیارى است که همگى در طول زمان شکل مىگیرند. اگر کسى پندارد که با امر و نهى او همه چیز به سرعت درست مىشود، خود را فریفته و ماهیت جامعه و سازوکار آن و روحیات مردم را نشناخته است. از اینرو آن که در پى تحقق این فریضه است، باید صبورانه و پیگیرانه به کار خود ادامه دهد و اگر نتیجه کارش نیز ظاهر نشد، نومید نگردد؛ که: «شکیبا، پیروزى را از کف ندهد، اگرچه روزگارانى بر او بگذرد. (151) » با همین نگاه است که امام به فرزندش فرمان مىدهد تا امر به معروف و نهى از منکر کند و خود را به سختى عادت دهد و در این کار صبورى پیشه کند. (152) اساس اثربخشى این فریضه آن است که از حالت اتفاقى و گاه به گاهى بیرون آید و به شکلى مستمر و خستگىناپذیر صورت گیرد، تا آنکه بهتدریج معروف در جایگاه درست خود قرار گیرد و منکر از سطح جامعه ناپدید شود.
اگر همچنان در سخنان امام و سیره عملى ایشان به کاوش ادامه دهیم، آداب بسیار دیگرى را خواهیم یافت، مانند اخلاص در عمل که همهجا و بهویژه در اینجا کارساز و حیاتى است . داستان مبارزه امامعلیه السلام با آن پهلوان عرب، یعنى عمرو بن عبدود و اخلاص ایشان در آن جنگ، زبانزد بسیارى از بزرگان است. (153)
گفتار چهارم: امام و حسبه
حسبه، نهادى بود که براساس آموزه امر به معروف و نهى از منکر، شکل گرفت و در فرهنگ اسلامى گسترش یافت؛ تا آنجا که به تشکیلاتى وسیع با اختیارات و وظایفى تعریفشده و مسئولانى مشخص تبدیل شد.
اما حسبه چیست؟ حسبه در لغت به معناى پاداش، اجر، ثواب، شمارش و دوراندیشى است. (154) لیکن اصطلاحا به معناى همان امر به معروف است هنگامى که ترک آن آشکار، و نهى از منکر است هنگامى که ارتکاب آن آشکار، باشد. علت نامگذارى امر به معروف و نهى از منکر به حسبه ظاهرا آن است که آمر به معروف و ناهى از منکر، هدفش از این کار ثواب الهى و پاداش اخروى است. بدینترتیب، حسبه، همان امر به معروف و نهى از منکر است، با نامى دیگر. اما آیا فرقى هم میان ایندو وجود دارد؟
هر چند ماهیت این دو یکى است، مهمترین تفاوت آنها در این است که حسبه، هنگامى پدیدار مىشود که فریضه امر به معروف و نهى از منکر، از صورت پراکنده و موردى خارج شده، بهگونهاى نظاممند پدیدار گردد. (155) به تعبیر دیگر هرگاه براى اجراى این فریضه، نهادى ثابت پدید آید و کسانى رسما متولى اجراى آن شوند، در این صورت شاهد تحقق نهاد حسبه هستیم. پارهاى نویسندگان مانند ماوردى کوشیدهاند تفاوت ایندو را بهتفصیل بیان کنند و میان آنها تمایزى قائل شوند، که همه آنها به همین تمرکز و سازمانیافتگى امر به معروف و نهى از منکر در حسبه برمىگردد. (156) با توجه به لزوم تمرکز در حسبه و پدید آمدن تشکیلاتى براى آن و از سوى دیگر گستره امر به معروف و نهى از منکر، به نظر مىرسد که حسبه تنها بخشى از وظیفه فراگیر امر به معروف و نهى از منکر باشد. کسانى به این نکته اینگونه تصریح کردهاند: حسبه، آن بخش از وظیفه گسترده امر به معروف و نهى از منکر است که در شکل یک نهاد و تشکیلات در حکومت اسلامى وجود دارد و صلاحیتهاى آن از وظایف دیگر نهادهاى آن حکومت تفکیک شده است. (157) با این حال، برخى فقیهان حسبه و امر به معروف و نهى از منکر را یکى دانسته و از هر دو یکجا بحث کردهاند. از اینرو شهید اول، در یکى از کتابهاى فقهى خود، براى مباحث امر به معروف و نهى از منکر، عنوان «کتاب الحسبه» را برگزید. (158) غزالى نیز، تفاوتى میان ایندو نمىگذارد و گرچه در رکن معاملات خود، امر به معروف و نهى از منکر را نهمین اصل مىشمارد، در آنجا باب دوم را با عنوان «در شرط حسبت» مىآغازد . (159) نوشتهها و تحقیقات مفصلى درباره پیدایش حسبه، کارنامه درخشان آن و افول و فرجام غمبار آن وجود دارد که خواندنى است. (160) در آغاز، حسبه مسئلهاى بسیط بود و رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم و خلفا خود بدان مىپرداختند و آن را بخشى از وظایف خود مىدانستند. گرچه حسبه شامل همه شئون اجتماعى مىشده است، از آن جاکه عمده تجلى روابط اجتماعى مسلمانان در بازارها به هنگام داد و ستد بوده، غالب نمونهها و اشارات مربوط به این بخش از زندگانى مسلمانان بوده است و حتى غالب نویسندگانى که به مسئله حسبه پرداختهاند، تأکید خاصى بر بازار و اصناف داشتهاند . در تاریخ اسلام، نخستین کسى که دست به حسبت زد، پیامبراکرم بود که میان مردم مىرفت و آنان را امر به معروف و نهى از منکر مىکرد. روزى حضرتصلى الله علیه وآله وسلم بر گندمفروشى گذر کرد. دست در گندم نهاد و انگشتانش مرطوب شد. پرسید: «اى گندمفروش، این چیست؟» پاسخ داد: «اى رسولخدا، بر اثر باران است.» حضرت فرمود: «چرا آنها را بالا نیاوردى تا مردم ببینند؟ (161) » اما پس از آنکه مکه فتح شد، سعید بن سعید بن عاص را بر بازار مکه گمارد تا بر کسب و کار مردمان نظارت کند. (162) خلیفه دوم نیز در بازارها مىگشت و به حسبه مىپرداخت. (163) امیرمؤمنان نیز چون به خلافت رسید، این سنت را پى گرفت و آن را بخشى از وظایف خود بهشمار آورد و با وجود دغدغههاى گوناگون و حوادث متعدد و جنگهاى پى در پى، مىکوشید با رفتن به بازار و سرکشى به اصناف، وظیفه حسبه را بهجاى آورد. ایشان غالبا در بازار کوفه مىگشت و مردم را به خداترسى، راستگویى، درستکارى و پرهیز از کمفروشى فرامىخواند. (164) امیرمؤمنانعلیه السلام حسبه را عادت خود ساخته بود و هنگامى که در کوفه بود، هر بامداد به یکایک بازارها سر مىزد و بر سر هر بازار که مىرسید مىایستاد، وظایف کلى فروشندگان را بیان مىکرد و آنان را به تکالیف خود توجه مىداد و بانگ مىزد: اى گروه تاجران، از خداى ـ عزوجل ـ بترسید. [آنان چون صداى حضرت را مىشنیدند، آنچه در دست داشتند مىافکندند و با دل و جان متوجه ایشان مىشدند و سخنان ایشان را مىنیوشیدند] خیرخواهى را مقدم دارید و با آسانگیرى برکت جویید. به خریداران نزدیک شوید و بردبارى را زیور خود قرار دهید. از سوگند خوردن بازایستید و از دروغ گفتن دورى کنید و از ستمگرى خوددارى نمایید . با مظلومان به انصاف رفتار کنید. به ربا نزدیک نشوید، پیمانهها را کامل و ترازو را درست کنید و از کالاهاى مردم نکاهید و در زمین فساد نکنید. (165) حضرت به همین ترتیب یکایک بازارها را مىگشت و آنگاه به دارالخلافه بازمىگشت و به کار مردمان مىپرداخت. امامعلیه السلام، در این اوامر و نواهى خود، اصول کلى معاملات عادلانه را بیان، و بازرگانان را به وظایف خود آشنا مىکردند. مهمترین اصول از نظر حضرت عبارتند از:
ـ پرهیزگارى و خداترسى؛ ـ خیر و فزونى را از خدا دانستن و از او خیرخواهى کردن؛
ـ به دست آوردن رونق تجارى و برکت از طریق آسانگیرى بر مشتریان؛
ـ نزدیکشدن به مشتریان، از طریق ارزانفروشى، و بدینترتیب رونق دادن به کار خود؛
ـ بردبارى را پیشه خود ساختن؛
ـ پرهیز از سوگند خوردن، دروغ گفتن و ستم کردن که غالبا از منکرات رایج در بازارها بوده است؛
ـ پرهیز از کمفروشى از طریق درست کردن واحدهاى توزین و اندازهگیرى.
بهگفته امام حسینعلیه السلام روزى امیرمؤمنان، استر رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم را سوار شد و به یکایک بازارهاى کوفه سر زد و براى هر صنفى نکته مربوط به آن را که امکان تقلب در آن بود، بیان فرمود. براى مثال به خرمافروشان گفت: خرماهاى پست خود را در معرض دید قرار دهند و آنها را پنهان نکنند، و به ماهىفروشان فرمود: از فروش ماهى گندیده و در آب مرده بپرهیزند. (166) امامعلیه السلام، در حد بیان این کلیات توقف نمىکرد و هرجا فرصتى پیش مىآمد، به صورت موردى به حسبه مىپرداخت و آداب تجارت را به دیگران مىآموخت. نوشتهاند: روزى کنیزکى را دید که هنگام خرید گوشت از قصاب، مىخواست که بر مقدار گوشت بیفزاید و سنگ را چربتر بگذارد. به قصاب فرمود: «بیشتر بگذار که برکت را مىافزاید. (167) » امامعلیه السلام در انجام دادن حسبه، همواره بر چند اصل تأکید مىکرد:
.1 نظارت مستقیم؛
.2 کوشش بر ناشناس بودن خود؛
.3 تفکیک حقوق شخصى از حقوق عمومى؛
.4 آمادگى براى اقدام در هر زمانى.
.1 نظارت مستقیم
سیرى در سنت امام نشان مىدهد که در مرکز خلافت خود، همواره خویشتن به حسبه مىپرداختهاند و علاوه بر گشت و گذار در بازارها، موارد خاص را نیز پىگیرى مىکردهاند و این کار را بخشى از وظایف خود مىدانستهاند و حتى هنگامى که یکى از یاران حضرت، به نام اصبغ، به ایشان عرض کرد که حاضر است به جاى ایشان در بازار به حسبه بپردازد و بهتر است که ایشان در خانه بنشیند، نپذیرفت و به او فرمود: «اى اصبغ، مرا نصیحت نکردى. (168) »
.2 کوشش بر ناشناس بودن خود
گزارشهاى تاریخى متعددى در دست است که گاه حضرت به حسبه مىپرداخت، مخاطب ایشان را نمىشناخت و به همین سبب گاه بىاعتنایى مىکرد یا عکسالعمل توهینآمیز از خود نشان مىداد. این تأکید بر ناشناختگى، بدان دلیل بود که غالبا افراد در صورت شناختن امام ظاهر رفتار خود را اصلاح مىکردند. بدینروى امام ترجیح مىداد که در اینگونه موارد ناشناخته بماند. براى مثال نیمهروزى که حضرت در حال بازگشت به خانه بود، زنى بر او راه بست و از تعدى شوهرش شکایت کرد و گفت که او را از خانه رانده است. امام نیز به در خانه آن زن رفت و شوهرش را خواست و به او گفت که با زن خود مدارا کند. آن مرد که امام را نمىشناخت، خشمگین شد و گفت: «به تو چه ربطى دارد! به خدا قسم، به خاطر این گفتهات، او را آتش مىزنم.» در این هنگام مردم از هر سوى گرد آمدند و امام را امیرمؤمنان خطاب کرده، به او سلام گفتند. در این حال بود که آن مرد متوجه شد که آن شفیع، خلیفه مسلمانان است و از رفتارش پوزش خواست. (169) هر چند ممکن است گفته شود که این ناشناختگى گاه اتفاقى بوده است، اما حضرت خود بر این ناشناس بودن مصر بود وگرنه مىتوانست بهگونهاى خود را بشناساند و مخاطب را به پذیرش نظر خود مجبور کند. در واقعه دیگرى، وقتى امام از باران به مغازهاى پناه برد، مغازهدار که ایشان را نمىشناخت، حضرت را از مغازه بیرون راند. (170)
.3 تفکیک حقوق شخصى از حقوق عمومى
گاه حضرت که به حسبه مىپرداخت، به موردى برمىخورد که ظاهرا مسئله شخصى به نظر مىرسید، اما گویاى حقى عمومى بود. بدین روى در اینگونه موارد گذشت نمىکرد و متخلف را کیفر مىداد. بدینترتیب نشان مىداد که هر جا پاى منافع عمومى در میان باشد، گذشت شاکى چندان تأثیرى ندارد. روزى امام علىعلیه السلام کنیزکى را دید که نزد خرمافروشى مىگرید. چون علت گریه را پرسید، کنیزک پاسخ داد که یک درهم خرما خریده است، اما اربابش آن را نمىپسندد و اینک مىخواهد آن را پس بدهد، ولى خرمافروش حاضر به پس گرفتن آن نیست. امام خطاب به خرمافروش گفت: «اى خرمافروش، خرمایت را بگیر و درهم او را پس بده، چون که او خدمتکارى است و اختیارى از خود ندارد.» خرمافروش، على را کنارى زد و سخن او را نشنیده گرفت. در این هنگام مردم گفتند: «مىدانى او کیست؟» گفت: «نه.» گفتند: «امیرمؤمنان را.» همان دم خرما را پس گرفت و درم کنیزک را به او داد و خطاب به امام گفت: «دوست دارم از من راضى باشى.» حضرت فرمود: «هرگاه حقوق مردم را کامل ادا کنى، بسیار از تو راضى خواهم بود. (171) » در اینجا چون آن مرد به وظیفهاش عمل کرد، حضرت از او درگذشت و حق خود را ندیده گرفت و گفت که رضایت او در گرو رضایت مردم و اداى حقوق آنان است. یک بار نیز مردى پس از خریدن پیراهنى، به دلیل نداشتن آن شروطى که تعیین شده بود، آن را پس آورد. اما فروشنده از پس گرفتن آن خوددارى کرد و حتى خریدار را کتک زد. شکایت به حضرت بردند و چون ثابت شد که فروشنده بهناحق خریدار را زده است، امام او را نشاند و به خریدار گفت که قصاص کند . آن مرد از حق خود گذشت و او را عفو کرد. حضرت فرمود که خواستم در حق تو احتیاط کنم . سپس فروشنده را نه ضربه شلاق زد و فرمود: «این حق سلطان است. (172) »
.4 آمادگى براى اقدام در هر زمانى
حضرت هر چند بامداد را به حسبه بر بازار اختصاص داده بود، هرگاه نیاز مىافتاد، آماده بود تا به امر به معروف و نهى از منکر بپردازد. براى مثال در همان ماجراى شکایت زن از شوهر خود، امام بر اثر گرماى شدید روز، از او خواست تا اندکى برآساید و سپس به خانه آن زن برود. لیکن چون نگرانى آن زن را دید، اندکى درنگ کرد و سپس فرمود: «نه به خدا قسم: [صبر نمىکنم] تا آن که حق مظلوم با قوت گرفته شود. (173) » بدینترتیب، حضرت همواره آماده اجراى حدود خدا و حسبه و خدمت در جهت تحقق معروفها و از میان رفتن منکرها بود و در این راه هیچ سستى و کاهلى از خود نشان نمىداد. (174)
جمعبندى
طى مرور نسبتا مفصلى دریافتیم که امام علىعلیه السلام امر به معروف و نهى از منکر را به معنایى بسیار گستردهتر از آنچه تصور مىشود، در نظر مىگیرند. ایشان این فریضه را زیربناى دیگر فرایض و بنیاد دعوت اسلامى و غایت دین مىشناسد. امر به معروف و نهى از منکر، فلسفه حکومت و تئورى انقلاب و معیار ارزیابى صلاح و فساد و مشروعیت یا عدم مشروعیت حاکمیتها بهشمار مىرود. حکومتى از نظر ایشان مطلوب و مشروع است که این فریضه در آن به شکل کامل جارى باشد و همگان آزاد باشند تا یکدیگر را امر و نهى کنند.
مهمترین کارکرد اجتماعى امر به معروف و نهى از منکر، تأمین حقوق همگان، اصلاح عامه، بازداشتن بدکاران، ممانعت از تجاوز به محرومان، حفظ نظام اجتماعى سالم، برقرارى عدالت و نگهداشت نظام ارزشى و اخلاقى جامعه است. اگر این فریضه ترک شود، بهتدریج صالحان مست قدرت مىشوند و تباه مىگردند، یا شریران بر مسند قدرت مىنشینند و آنگاه دعاى نیکان مستجاب نمىشود؛ چرا که خودکرده را تدبیر نیست. این آفت در همین حد باقى نمىماند، بلکه بهتدریج اساس جامعه مضمحل مىگردد و راه تباهى در پیش مىگیرد.
امر به معروف و نهى از منکر باید به قصد حل مشکل و رفع مسئله باشد، نه مشکلآفرینى و مسئلهسازى.
اساسىترین ابزار نظارت اجتماعى، همین امر به معروف و نهى از منکر است که در همه عرصهها کاربرد دارد. لیکن مردم غالبا به دلیل ترس یا طمع این فریضه را ترک مىکنند. حال آنکه روزى و مرگ هر کس در دست خدا است و اجراى این فریضه نه روزى کسى را مىبرد و نه رشته جانش را مىگسلد.
امر به معروف و نهى از منکر، شرایطى دارد که مهمترین آنها پایبندى آمر به معروف و ناهى از منکر به گفتههاى خویش است. نکته مهم درباره این شرایط آن است که نباید بهانهاى براى ترک اصل فریضه گردد. باید شرط را کسب کرد و آنگاه به امر به معروف پرداخت. امر به معروف و نهى از منکر به قصد تأثیر صورت مىگیرد، نه صرفا اسقاط تکلیف. بنابراین باید در این زمینه مراتب و آداب آن را رعایت کرد و با توجه به منطق «گره کز دست بگشاید چرا آزار دندان را» از آسان به دشوار پیش رفت و شیوه «الایسر فالایسر» را بهکار بست. مهمترین آداب این فریضه از نظر امام عبارتند از: پرهیز از تجسس، پرهیز از پردهدرى، پرهیز از دشنام و رفق و صبورى در کار؛ چرا که هدف از اجراى این فریضه، نه دخالت در حریم خصوصى افراد است و رنجاندن دیگران، بلکه مقصود اصلاح است و تربیت.
آموزه امر به معروف و نهى از منکر، مسلمانان را به راهاندازى و تشکیل سازمان گستردهاى به نام «حسبه» هدایت کرد و آنان سازمانى پدید آوردند که منحصرا وظیفهاش امر به معروف و نهى از منکر بود. آغازگر این حرکت خود رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم بود. امام علىعلیه السلام نیز در دوران خلافت خویش به حسبه و نظارت بر کارکرد سالم اصناف مىپرداخت و اصولى بهکار مىبست که مهمترین آنها اقدام مستقیم و مباشر خودشان بود.
کتابنامه
.1 تهذیب الاحکام. محمد بن حسن طوسى، تصحیح علىاکبر غفارى، تهران، صدوق، .1376
.2 مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل. میرزا حسین نورى طبرسى، تحقیق مؤسسة آلالبیتعلیهم السلام لاحیاء التراث، قم، مؤسسة آلالبیتعلیهم السلام لاحیاء التراث، 1408 ق.
.3 امر به معروف و نهى از منکر. سیدحسن اسلامى، قم، نشر خرم، .1375
.4 الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیة. محمد بن جمالالدین مکى عاملى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1403 ق.
.5 مسالک الافهام الى تنقیح شرائع الاسلام. زینالدین بن على العاملى، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیه، 1414 ق.
.6 پیکار صفین. نصر بن مزاحم منقرى، تصحیح عبدالسلام هارون، ترجمه پرویز اتابکى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، .1370
.7 شرح نهجالبلاغة. ابن ابىالحدید، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالجلیل، 1407 ق.
.8 تحریرالوسیلة. امام خمینى، بیروت، دارالتعارف، 1401 ق.
.9 شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام. جعفر بن حسن محقق حلى، تصحیح عبدالحسین محمدعلى بقال، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیه، 1415 ق.
.10 تذکرة الاولیاء. فریدالدین عطار نیشابورى، تصحیح محمد استعلامى، تهران، زوار، .1374
.11 معالم القربة فى احکام الحسبة. محمد بن محمد قرشى معروف به ابن اخوه، قاهره، الهیئة المصریه العامه للکتاب، 1976 م.
.12 غررالحکم و دررالکلم. عبدالواحد بن محمد تمیمى آمدى، شرح جمالالدین محمد خوانسارى، تصحیح جلالالدین ارموى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، .1366
.13 رویکردهاى آینده حرکت اجتهاد. سیدمحمدباقر صدر، ترجمه سیدحسن اسلامى، چاپ شده در مجموعه مقالات تأملى در نظام آموزشى حوزه، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى، .1375
.14 کتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنکر. حسین نورى همدانى، لاهور، مرتضى حسین صدر الافاضل، .1354
.15 نهجالسعادة فى مستدرک نهجالبلاغة. محمدباقر محمودى، بیروت، دارالتعارف، جلدهاى مختلف با تاریخهاى گوناگون، ج1، بىتاریخ، ج2، 1396 ق، ج3، 1397، ج4 و 5، 1387، ج6، 1386، ج7 و 8، .1385
.16 النهایة فى مجرد الفقه والفتاوى. محمد بن حسن طوسى، قم، قدس محمدى، بىتاریخ.
.17 جواهرالکلام فى شرح شرائعالاسلام. محمدحسن نجفى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، .1981
.18 التبیان فى تفسیر القرآن. ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1382 ق.
.19 فروع کافى. محمد بن یعقوب کلینى، تصحیح علىاکبر غفارى، بیروت، دار الاضواء، 1405 ق، سال اول، تهران، کتابخانه صدوق، بىتاریخ.
.20 گفتار ماه در نمایاندن راه راست دین. سخنرانىهاى سال 40ـ1339، سال اول، تهران، کتابخانه صدوق، بىتاریخ.
.21 کیمیاى سعادت. ابوحامد محمد غزالى طوسى، تصحیح حسین خدیو جم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، .1374
.22 گلستان سعدى. تصحیح غلامحسین یوسفى، تهران، خوارزمى، انتشارات خوارزمى، .1374
.23 ارتباطات انسانى. علىاکبر فرهنگى، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، .1374
.24 احیاء علومالدین. ابوحامد محمد غزالى، بیروت، دارالمعرفه، 1402 ق.
.25 تفصیل وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة. محمد بن حسن حر عاملى، قم، مؤسسة آلالبیتعلیهم السلام لاحیاء التراث، 1412 ق.
.26 مسند الامام علىعلیه السلام. سیدحسن قبانجى، تحقیق طاهر اسلامى، قم، اسوه، 1420 ق.
.27 راه اصلاح، یا امر به معروف و نهى از منکر. لطفالله صافى گلپایگانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم 1375، (چاپ اول 1328).
.28 الاحکام السلطانیة. قاضى ابویعلى محمد بن حسن فراء، تصحیح محمد حامد الفقى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم.
.29 تحف العقول عن آلالرسول. ابن شعبه حرانى، تصحیح علىاکبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، .1363
.30 سلسلة الینابیع الفقهیة. به کوشش علىاصغر مروارید، بیروت، دارالتراث والدار الاسلامیة، 1410 ق.
.31 ثواب الاعمال و عقاب الاعمال. محمد بن على بن حسین معروف به شیخ صدوق، ترجمه علىاکبر غفارى، تهران، نشر صدوق، .1367
.32 علل الشرایع. محمد بن على بن حسین معروف به شیخ صدوق، نجف، المکتبة الحیدریه، 1385 ق.
.33 دعائم الاسلام و ذکر الحلال والحرام والقضایا والاحکام عن اهلبیت رسولالله علیه و علیهم افضل السلام. قاضى نعمان بن محمد بن منصور تمیمى مغربى، تحقیق آصف بن علىاصغر فیضى، قاهره، دارالمعارف، 1385 ق.
.34 کتاب فضائل الصحابة. احمد بن حنبل، تحقیق وصىالله بن محمد عباس، مکه، جامعة امالقرى مرکز البحث العلمى و احیاء التراث الاسلامى، 1403 ق.
.35 موسوعة الامام على بن ابىطالبعلیه السلام فى الکتاب والسنة والتاریخ. محمد محمدى رىشهرى [و همکاران]، قم، دارالحدیث، 1421 ق.
.36 حسبه یک نهاد حکومتى. سیفالله صرامى، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى، .1377
پىنوشتها:
1) سوره آل عمران، آیه .110
2) سوره مائده، آیه 63 و .79
3) سوره اعراف، آیه .199
4) سوره نحل، آیه .90
5) سوره اعراف، آیه .107
6) سوره توبه، آیه .71
7) سوره حج، آیه .41
8) سوره لقمان، آیه .17
9) سوره طه، آیههاى 43ـ .44
10) سوره بقره، آیه 44 و سوره حشر، آیههاى 2ـ .3
11) ر.ک: مستدرک الوسائل، ج12، ص.337 تفصیل این مطلب در ادامه خواهد آمد.
12) نهجالبلاغه، حکمت .374
13) پارهاى از فقها با همین دیدگاه هنگام بحث از جهاد، براى آن کتاب مستقلى نگشودهاند؛ بلکه آن را در کتاب «الامر بالمعروف والنهى عن المنکر» آوردهاند. براى مثال، ر.ک: المراسم العلویه (در مجموعه سلسلة الینابیع الفقهیه، ج9، ص67).
14) نهجالبلاغه، حکمت .30
15) ر.ک: تحف العقول عن آلالرسول، ص.237 این حدیث، به امام حسینعلیه السلام نیز منسوب است.
16) شرح غررالحکم و دررالکلم، ج4، ص .374
17) نهجالبلاغه، خطبه 92 (ترجمه شهیدى).
18) همان، خطبه .27
19) درباره علت پذیرش خلافت، ر. ک: نهجالبلاغه، خطبه .3
20) همان، خطبه .33
21) همان، نامه .47
22) همان.
23) همان، نامه 53 (ترجمه شهیدى، ص 336).
24) نهجالبلاغه، حکمت 252 (ترجمه شهیدى).
25) ر.ک: نهجالبلاغه، نامه .47
26) سوره علق، آیههاى 6 و .7
27) سوره مؤمن، آیه .60
28) ر.ک: نهجالسعادة فى مستدرک نهجالبلاغة، ج3، ص 245ـ .247
29) همان، ج1، ص .391
30) همان، ج8، ص .315
31) براى مثال در این باب ر.ک: سرمقاله مجله حوزه با عنوان «نصیحت ائمه مسلمین»، شماره 11، مهرماه 1364 و مقاله «نصیحت ائمه مسلمین» نوشته محمد سروش محلاتى، مجله حکومت اسلامى، شماره اول، پاییز 1375، ص135ـ .189
32) نهجالبلاغه، نامه 53 (ترجمه شهیدى، ص 328).
33) همان، خطبه 216 (ترجمه شهیدى).
34) همان، نامه .53
35) همان، حکمت .374
36) همان (ترجمه شهیدى، ص 249).
37) ر.ک: تفصیل وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه، ج20، ص .352
38) تعبیر اسمى الفرائض در سخنان امام باقرعلیه السلام در باب امر به معروف و نهى از منکر آمده است: ر.ک: فروع کافى، ج5، ص 55ـ .56
39) پارهاى از این علل در کتاب امر به معروف و نهى از منکر، تحت عنوان «علل مهجوریت امر به معروف و نهى از منکر»، ص 77ـ106 بهتفصیل آمده است.
40) نهجالبلاغه، حکمت .219
41) ر.ک: نهجالبلاغه، نامه .53
42) گلستان سعدى، باب اول، حکایت اول.
43) نهجالبلاغه، حکمت 110 (ترجمه شهیدى).
44) در این باب، امام باقرعلیه السلام سخنان ارجمندى دارد که بخشى از آن در این نوشته نقل خواهد شد و همه آن را در فروع کافى (ج5، ص 55ـ56) مىتوان دید.
45) نهجالسعادة فى مستدرک نهجالبلاغة، ج3، ص281، و با همین مضمون، با تفاوت اندکى در کلمات، نهجالبلاغه، حکمت .374
46) سوره ذاریات، آیههاى 22ـ .23
47) براى مثال ر.ک: سوره روم، آیه 8؛ سوره لقمان، آیه 29؛ سوره فاطر، آیه 45؛ سوره نوح، آیه 4؛ سوره حجر، آیه 5 و سوره مؤمنون، آیه .43
48) ر.ک: شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج1، ص .390
49) الروضة البهیه فى شرح اللمعة الدمشقیه، ج2، ص .415
50) مسالک الافهام الى تنقیح شرائع الاسلام، ج3، ص .101
51) مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، ص .186
52) نهجالبلاغه، خطبه .88
53) همان، خطبه .17
54) همان.
55) پیکار صفین، ص .162
56) شرح نهجالبلاغه، ج3، ص .186
57) ر.ک: مسالک الافهام الى تنقیح شرائع الاسلام، ج3، ص 101ـ .102
58) تحریرالوسیله، ج1، ص467، مسئله .8
59) براى مثال ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه .192
60) تذکرةالاولیاء، ص .35
61) معالم القربة فى احکام الحسبة، ص .271
62) براى مثال ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه .192
63) ر.ک: شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج1، ص .390
64) تحریرالوسیله، ج1، ص467، مسئله .1
65) همان.
66) ر.ک: نهجالبلاغه، حکمت .374
67) غررالحکم و دررالکلم، ج4، ص .374
68) ابن شعبه حرانى، تحفالعقول عن آلالرسول، تصحیح علىاکبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1363، ص.237 این سخن به امام حسینعلیه السلام نیز منسوب است.
69) براى مثال ر.ک: الروضة البهیه فى شرح اللمعة الدمشقیه، ج2، ص415؛ شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج1، ص .390
70) همان.
71) براى آشنایى با دیدگاه شهید صدر در این باب بنگرید به: مجموعه مقالات تأملى در نظام آموزشى حوزه، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى، 1375، ص270، مقاله رویکردهاى آینده حرکت اجتهاد، سیدمحمدباقر صدر، ترجمه نگارنده.
72) کتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنکر، ص .72
73) نهجالسعادة فى مستدرک نهجالبلاغة، ج3، ص245ـ .247
74) النهایة فى مجرد الفقه والفتاوى، ص .789
75) سوره اعراف، آیه .164
76) همان.
77) همان، آیه .165
78) جواهرالکلام فى شرح شرائع الاسلام، ج21، ص .370
79) براى مثال ر.ک: تهذیب الاحکام، ج10، ص11ـ13، 62ـ63 و 148؛ فروع کافى، ج7، ص158و .188
80) شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج1، ص .390
81) سوره بقره، آیه .195
82) کتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنکر، ص .95
83) سوره لقمان، آیه .17
84) التبیان فى تفسیر القرآن، ج8، ص .279
85) براى آشنایى با پارهاى از تفسیرها و برداشتهاى گوناگون و حتى سوء فهمها در این باره، بنگرید به: تقیه، امر به معروف و نهى از منکر، ص97ـ .144
86) نهجالبلاغه، خطبه 56 (ترجمه سیدجعفر شهیدى).
87) رویکردهاى آینده حرکت اجتهاد» در مجموعه مقالات تأملى در نظام آموزشى حوزه، ص .275
88) همان، ص .277
89) تقیه، امر به معروف و نهى از منکر، ص .160
90) همان، ص .144
91) سوره بقره، آیه .44
92) سوره صف، آیههاى 2 و .3
93) براى آشنایى با رویکرد فقهى به این شرط و نقض و ابرامهاى ادله آن ر.ک: جواهرالکلام فى شرح شرائعالاسلام، ج21، ص373ـ .374
94) کیمیاى سعادت، ج1، ص .503
95) براى مثال ر.ک: تحریرالوسیله، ج1، ص475، مسئله .20
96) افزودههاى داخل قلاب از مصحح محترم، مرحوم یوسفى است.
97) گلستان سعدى، تصحیح غلامحسین یوسفى، باب دوم، ص103ـ .104
98) نهجالبلاغه، حکمت 80 (ترجمه شهیدى).
99) همان، حکمت 79 (ترجمه شهیدى).
100) ارتباطات انسانى، ص.346 فصل دهم این کتاب با عنوان اعتبار یا مشروعیت در ارتباطات میان فردى (ص341ـ351) انواع مشروعیتها و خاستگاههاى آنها را بر مىرسد.
101) نهجالبلاغه، خطبه .129
102) همان، خطبه .105
103) همان، خطبه .175
104) همان، خطبه .222
105) همان، حکمت 73 (ترجمه شهیدى).
106) همان، حکمت .289
107) جواهرالکلام فى شرح شرائعالاسلام، ج21، ص .381
108) گفتار ماه در نمایاندن راه راست دین، سال اول، ص .95
109) ر.ک: تحریرالوسیله، ج1، ص481، مسئله .14
110) ر.ک: جواهرالکلام فى شرح شرائع الاسلام، ج21، ص .378
111) در این مورد، ر.ک.به: جواهرالکلام فى شرائع الاسلام، ج21، ص .378
112) نهجالبلاغه، حکمت 373 (ترجمه شهیدى).
113) نهجالسعاده فى مستدرک نهجالبلاغه، ج1، ص .387
114) نهجالبلاغه، حکمت 374 (ترجمه شهیدى). همچنین بنگرید به: نهجالسعادة فى مستدرک نهجالبلاغة، ج10، ص387، که این متن با اندکى تفاوت در الفاظ در آن آمده است.
115) نهجالبلاغه، خطبه 201 (ترجمه شهیدى).
116) همان، حکمت 375، (ترجمه شهیدى).
117) مسند الامام علىعلیه السلام، ج4، ص .436
118) همان.
119) تفصیل وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، ج16 ص .143
120) ر.ک: مسند الامام علىعلیه السلام، ج4، ص .436
121) نهجالبلاغه، نامه 31 (ترجمه شهیدى، ص296).
122) جواهرالکلام فى شرح شرائع الاسلام، ج21، ص.383 همچنین براى آشنایى تفصیلى با احکام مراتب امر به معروف و نهى از منکر، ر.ک: تحریرالوسیله، ج1، ص476ـ481، و براى بررسى تحلیلى این مراتب، ر.ک: امر به معروف و نهى از منکر، ص159ـ .168
123) ر.ک: گفتار ماه در نمایاندن راه راست دین، ص .95
124) راه اصلاح یا امر به معروف و نهى از منکر، ص .37
125) احیاء العلوم، ج2، ص .201
126) کیمیاى سعادت، ج1، ص .419
127) ثواب الاعمال و عقابالاعمال، ص .596
128) علل الشرایع، ص .522
129) تحریرالوسیله، ج1، ص466، مسئله .4
130) همان.
131) در ترجمه دکتر شهیدى «نهایى» آمده است که غلط چاپى است.
132) نهجالبلاغه، نامه 53 (ترجمه شهیدى، ص333).
133) ر.ک:نگارنده، «پنج آموزه اخلاقى در شرح چهل حدیث» مجله علوم حدیث، ش 14، زمستان 78، ص .155
134) سوره یوسف، آیه .53
135) قاضى فراء، الاحکام السلطانیه، ص .295
136) فروع کافى، ج7، ص .188
137) سوره نور، آیه .19
138) کیمیاى سعادت، ج1، ص .507
139) همان.
140) نهجالبلاغه، خطبه 140 (ترجمه شهیدى).
141) همان، نامه 53 (ترجمه شهیدى، ص 327).
142) تصنیف غررالحکم، ص .421
143) سوره طه، آیه .44
144) سوره انعام، آیه .108
145) سوره مؤمنون، آیه .3
146) سوره فرقان، آیه .63
147) نهجالبلاغه، خطبه 206 (ترجمه شهیدى).
148) سوره شعراء، آیه .216
149) مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، ص .186
150) تفصیل وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه، ج16، ص .165
151) نهجالبلاغه، حکمت 153 (ترجمه شهیدى).
152) ر.ک.به: نهجالبلاغه، نامه .31
153) براى مثال ر.ک: جلالالدین محمد بلخى، مثنوى، داستان «خدو انداختن خصم در روى امیرالمؤمنین على و انداختن امیرالمؤمنین على شمشیر از دست» و کیمیاى سعادت، ج1، ص .517
154) ر.ک: لغتنامههایى چون لسان العرب، صحاح اللغه، مجمعالبحرین و المنجد، ذیل ماده حسب.
155) الحسبة فى مصر الاسلامیة من الفتح العربى الى نهایة العصر المملوکى، ص .8
156) براى مثال، این تفاوتها را در کتابهاى الاحکام السلطانیه، نوشته ماوردى و ابویعلى بنگرید و ترجمه و بررسى آنها را در کتاب حسبه یک نهاد حکومتى، ص22ـ23 ببینید.
157) حسبه یک نهاد حکومتى، ص .36
158) الدروس الشرعیة، ص .167
159) کیمیاى سعادت، ج1، ص .502
160) براى کسب آگاهى بیشتر درباره نهاد حسبه و کارکرد و اختیارات آن منابع متعددى وجود دارد؛ از جمله: فضلالله بن روزبهان خنجى، سلوک الملوک، تصحیح محمدعلى موحد، تهران، خوارزمى، 1362، ص175ـ199؛ مقدمه ابن خلدون، ج2، ص636ـ637؛ سهام مصطفى ابوزید، الحسبة فى مصر الاسلامیة من الفتح العربى الى نهایة العصر المملوکى، قاهره، الهیئة المصریه العامه للکتاب، 1986، (مقدمه کتاب)؛ دائرة المعارف الاسلامیة، ج7، ص379؛ محمد بن محمد قرشى معروف به ابن اخوه، قاهره، معالم القربة فى احکام الحسبة، الهیئة المصریةالعامه لکتاب، 1976؛ ابوالحسن على بن محمد ماوردى، الاحکام السلطانیة، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1406 ق؛ محمد بن حسین ابویعلى، الاحکام السلطانیة، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1406 ق؛ ابن تمیمه، الحسبة و وظیفة الحکومة الاسلامیة؛ قاهره، مطبوعات الشعب، 1976؛ لغتنامه دهخدا، ماده حسبه، محتسب و احتساب؛ سیدحسن اسلامى، امر به معروف و نهى از منکر، قم، خرم، 1375، ص59ـ74؛ سیفالله صرامى، حسبه یک نهاد حکومتى، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى، .1377
161) معالم القربة فى احکام الحسبة، ص .12
162) همان.
163) سلوک الملوک، ص .182
164) الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، ج3، ص112 و مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، ص .337
165) تهذیب الاحکام، ج7، ص8ـ .9
166) الجعفریات، 238؛ محمدى رىشهرى، موسوعة الامام على بن ابىطالبعلیه السلام فى الکتاب والسنة والتاریخ، قم، دارالحدیث، 1421، ج4، ص176ـ .177
167) همان. همچنین در معالم القربة فى احکام الحسبة موارد دیگرى در این زمینه نقل شده است که خواندنى است. براى مثال ص14، 15، 163، 271، 278، 288 و .300
168) دعائم الاسلام و ذکر الحلال والحرام والقضایا والاحکام، ج2، ص .538
169) مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، ص.337 مرحوم شهید مطهرى این ماجرا را به صورتى داستانگونه و با نثرى استوار در داستان راستان (قم، صدرا، ج2، ص246ـ250) با عنوان «شکایت از شوهر» نقل کرده است.
170) ر.ک: موسوعة الامام على بن ابىطالب فى الکتاب والسنة والتاریخ، ج4، ص .180
171) کتاب فضائل الصحابه، ج2، ص621؛ موسوعة الامام على بن ابىطالب فى الکتاب والسنة والتاریخ، ج4، ص .180
172) تاریخ طبرى، ج 5، ص .156
173) مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، همان.
174) موارد متعددى از اینگونه حسبههاى حضرت در این منبع آمده است: رى شهرى و همکاران، موسوعة الامام على بن ابىطالبعلیه السلام فى الکتاب والسنة والتاریخ، قم، دارالحدیث، 1421 ق، ج4، ص175ـ .181